اخبار حوادث و درس های عبرت آموز برای دختران
۴ سال دوستی هم باعث شناخت من از همسرم نشد
به گزارش فارس:
رابطه دوستی چهار ساله هم به من اجازه نداد شناخت مناسبی از شوهرم پیدا کنم و در نهایت کار به جدایی کشید.
زوج جوانی با مراجعه به شعبه ۲۶۸ مجتمع قضایی خانواده دادخواست طلاق توافقی خود را به علت عدم تفاهم ارائه کردند.
مرد جوان درباره علت تصمیم به جدایی از همسرش گفت: او فکر میکند من به او خیانت کردهام ولی اشتباه میکند. هیچ علاقهای به طلاق ندارم و فقط به اصرار همسرم راضی به طلاق شدهام.
زن جوان خطاب به قاضی عموزادی و با بیان اینکه قادر به ادامه زندگی با شوهرش نیست، گفت: ۴ سال قبل از طریق یکی از دوستانم برای کار به یک ساعتفروشی معرفی شدم.
وی ادامه داد: بعد از مدتی صاحب مغازه به من ابراز علاقه کرد و من هم که به او علاقهمند شده بودم به پیشنهاد او جواب مثبت دادم و دوستی ما آغاز شد. تا اینکه ۴ ماه قبل او به من پیشنهاد ازدواج داد.
زن جوان گفت: موضوع را به مادرم گفتم و او هم مخالفتی با این موضوع نکرد تا اینکه با مهریه یک هزار سکه به عقد او درآمدم. یک روز بعد از عقد به مسافرت رفتیم و آنجا بود که شوهرم اخلاق و رفتار واقعی خود را نشان داد.
وی در ادامه اظهاراتش افزود: بعد از عقد، هر مشکلی که بین ما پیش میآمد، شوهرم مرا تهدید به طلاق میکرد و در واقع این تهدید به تکیه کلامش تبدیل شده بود. به هر بهانهای مرا مورد فحاشی قرار میداد و اگر هم خودش مقصر بود تنها به یک عذرخواهی بسنده میکرد.
زن جوان گفت: او بعد از عقد رفتاری کاملاً متضاد با گذشته داشت و حتی بعد از اینکه مغازه او مورد دستبرد قرار گرفت، بدقدمی مرا عامل این اتفاق دانست.
مرد جوان با تأیید اظهارات همسرش درباره تهدید کردن به طلاق گفت: من راه جلب محبت همسرم را بلد نبودم و از این طریق میخواستم او به من بیشتر محبت کند و فکر نمیکردم کار به این جا کشیده شود.
زن جوان در پاسخ به سؤال قاضی که چرا در مدت ۴ سال دوستی به اختلافات بین خودتان پی نبردی، گفت: در مدت ۴ سالی که با هم دوست بودیم فقط خوبیهای او را میدیدم و اگر هم مشکلی پیش میآمد زود از کنار آن می گذشتم اما فقط یک روز بعد از عقد، چشم من به روی واقعیات باز شد و به اشتباه خود پی بردم.
وی با بیان اینکه دوستی قبل از ازدواج به هیچ وجه ملاک خوبی برای شناخت طرف مقابل نیست ادامه داد: رابطه دوستی حتی بعد از گذشت ۴ سال هم به من اجازه نداد شناخت مناسبی از شوهرم پیدا کنم و در نهایت کار به جدایی کشید.
وی ادامه داد: من تلاش خود را برای بهبود این وضع کردم و حتی نزد مشاوره هم رفتم. مشاور از من خواست در جلسه بعد همراه شوهرم به مرکز مشاوره بروم اما او مخالفت کرد.
زن جوان در نهایت گفت: من خودم را در این اتفاق مقصر نمیدانم و قبول دارم بسیاری از مشکلات از سوی من بود اما وقتی زوجهای ۴۰ یا ۵۰ ساله را در راهروهای دادگاه میبینم، ترجیح دادم امروز جلوی ضرر را بگیرم. من هم همسرم را دوست دارم ولی ادامه این زندگی به نفع هیچکدام از ما نیست. قصد آزار و اذیت همسرم را ندارم و همه یکهزار سکه مهریهام را در قبال صدور حکم طلاق میبخشم.
تلاش قاضی عموزادی برای ایجاد سازش بین این زوج نتیجه نداد و سرانجام با اصرار آنها حکم طلاق توافقی صادر شد.
خیانت سیمین و اشکان به پروانه ۲۰ ساله
با هزار امید و آرزو پا به دانشگاه گذاشتم و تصمیم گرفتم در قبال زحمات زیادی که پدرم برای تامین هزینه های تحصیلی ام تحمل می کرد، حسابی درس بخوانم و او را روسفید کنم، اما افسوس که دوستی با فردی ناباب مرا در لجنزار گناه گرفتار کرد و روسیاه شدم.پروانه دختر ۲۰ ساله ای است که برای پی گیری شکایت خود از پسری جوان، با تنظیم دادخواست به پلیس امنیت عمومی مراجعه کرده است.
او در بیان قصه زندگی اش گفت: من در ترم دوم تحصیلی با یکی از هم کلاسی هایم که سیمین نام دارد دوست شدم و رابطه ما خیلی زود عاطفی و احساسی شد تا جایی که تمام رازهای زندگی ام را برایش تعریف کردم.مدتی گذشت و متاسفانه من از طریق سیمین با پسر جوانی آشنا شدم که خود را اشکان معرفی می کرد.
این پسر جوان با ابراز عشق و علاقه می گفت: مرا برای ازدواج و یک عمر زندگی مشترک می خواهد و به زودی به خواستگاری ام خواهد آمد.او با وعده های دروغین مرا به کاخ آرزوهایم برد و حتی چند بار نیز برایم هدیه خرید. افسوس که خام حرف های احساسی اش شدم و در اثر رفت و آمدی که با هم داشتیم او برایم مشکل به وجود آورد و…!
بعد از این ماجرا از نظر روحی خیلی افسرده شدم و احساس گناه و عذاب وجدان داشت خفه ام می کرد. من هرچه با اشکان تماس می گرفتم به نتیجه نمی رسیدم تا این که با اندکی تحقیقات، حقیقتی تلخ برایم نمایان شد و فهمیدم اشکان متاهل است و تاکنون از طریق سیمین دو دختر دیگر را نیز مثل من روسیاه کرده است.پروانه با چشمانی اشک بار ادامه داد: حماقت کردم و مثلا می خواستم ازدواج کنم تا هزینه های تحصیلی ام را از دوش پدرم بردارم، اما با این مشکل هزینه های روحی زیادی برای خودم و خانواده ام به وجود آورده ام. من چند روز قبل شنیدم که اشکان به شهرستان جوین فرار کرده است، برای همین هم به این جا آمدم تا او را پیدا کنم و به قانون تحویل بدهم.ای کاش حواسم را جمع می کردم و این طور با سرنوشت خودم بازی نمی کردم. درخور یادآوری است فرمانده انتظامی شهرستان جوین درباره این ماجرا اظهار داشت:
در پی اعلام شکایت دختر دانشجو، تیم های اطلاعات و عملیات پلیس امنیت عمومی این شهرستان بلافاصله وارد عمل شدند و با انجام تحقیقات گسترده، متهم را در مخفیگاهش دستگیر کردند.سرهنگ حسین بدری افزود: متهم در بازجویی های پلیسی به جرم ارتکابی اعتراف و با تشکیل پرونده برای رسیدن به سزای اعمال ننگین خود به مراجع قضایی معرفی شده است. وی از جوانان و نوجوانان خواست در انتخاب دوست احتیاط و دقت بیشتری داشته باشند و در زمانی که با پیشنهاد ازدواج از سوی فردی مواجه شدند قبل از هرگونه تصمیم گیری هیجانی یا خدای ناکرده پنهان کاری، موضوع را با خانواده مطرح کنند و مشورت بگیرند تا دچار چنین مشکلات تاسف باری نشوند.
گرفتاری دختر جوان در دام کلاهبردار اینترنتی
پسر جوانی که درپی ارتباط اینترنتی با فریب یک دختر جوان میلیون ها تومان از وی اخاذی کرده بود، در عملیات ویژه پلیس آگاهی اصفهان دستگیر شد.
چند روز پیش مردی با حضور در پلیس آگاهی اصفهان با ارائه شکایتی عنوان کرد وقتی به اتفاق اعضای خانواده محل سکونت خود را ترک کرده، پس از بازگشت متوجه شده طلای موجود در خانه به ارزش ۲۰ میلیون تومان به سرقت رفته است.
● ردپای آشنا
درپی این شکایت کارآگاهان پلیس آگاهی با حضور در خانه شاکی و بررسی موضوع متوجه شدند این سرقت داخلی است و فردی آشنا که از محل نگهداری طلا ها اطلاعات کافی داشته در فرصتی که به دست آورده طلای موجود در خانه به ارزش ۲۰ میلیون تومان را سرقت کرده است.
با مشخص شدن این موضوع، ماموران به تحقیق از اعضای خانواده پرداختند که در جریان تحقیقات، اظهارات ضد و نقیض دختر ۲۱ ساله خانواده موجب شد تا وی به عنوان فرد مظنون به سرقت برای تحقیقات بیشتر به پلیس آگاهی منتقل شود.
● دختر جوان در دام کلاهبردار اینترنتی
سرهنگ حسین زاده، رئیس پلیس آگاهی استان اصفهان در این باره به «جام جم» گفت: پس از انتقال دختر ۲۱ ساله به پلیس آگاهی وی سرانجام زبان به اعتراف گشود و گفت در دام یک شیاد اینترنتی گرفتار شده و برای حفظ آبروی خود و خانواده اش ۲۰ میلیون تومان طلای والدینش را سرقت کرده و در اختیار وی قرار داده است.
سرهنگ حسین زاده افزود: با اعترافات دختر جوان مشخص شد او از چند ماه پیش با جوانی که ساکن کرمانشاه است در چت روم ارتباط اینترنتی برقرار کرده و در جریان این ارتباط، با فریب این فرد تصاویر خصوصی خود را در اختیار این فرد شیاد قرار داده است.
رئیس پلیس آگاهی استان اصفهان تصریح کرد: پس از این ارتباط که به دور از چشم والدین بوده جوان شیاد به بهانه های مختلف از این دختر چندین میلیون تومان اخاذی کرده و هر بار که وی در برابر خواسته این فرد مقاومت می کرده، از سوی فرد شیاد تهدید می شده است که بلافاصله تصاویر خصوصی او در فضای اینترنت پخش خواهد شد؛ به طوری که دختر جوان از ترس این تهدیدها، ۲۰ میلیون طلای والدینش را سرقت کرده و در اختیار این فرد قرار داده است.
● دستگیری متهم
رئیس پلیس آگاهی اصفهان اضافه کرد: پس از اعترافات دختر جوان، موضوع به بازپرس پرونده در دادسرای اصفهان گزارش و دستور نیابت قضایی صادر شد.
حسین زاده افزود: با اعزام یک تیم عملیاتی از ماموران به کرمانشاه، شیاد اینترنتی دستگیر و در بازرسی از مخفیگاه وی تصاویر خصوصی چند دختر جوان از جمله دختر شاکی کشف و متهم برای ادامه تحقیقات به پلیس آگاهی اصفهان منتقل شد.
متهم در بازجویی ها اعتراف کرد، پس از پرسه زدن در اینترنت و حضور در چت روم، با جملات فریبنده دختران جوان را اغفال کرده و سپس با در اختیار گرفتن عکس ها و فیلم های خصوصی شان، در مرحله بعدی از آنها اخاذی می کردم.
رئیس پلیس آگاهی تهران عنوان کرد: پس از اعترافات متهم دستور قضایی در این ارتباط صادر شد تا تحقیقات تکمیلی از وی انجام شود.
سرهنگ حسین زاده افزود: والدین باید نسبت به آگاه سازی فرزندان خود در فضای مجازی توجه کافی داشته باشند، زیرا همان طور که در این پرونده شاهد هستیم، این دختر برای جلوگیری از پخش تصاویر خصوصی خود در اینترنت، مدام پول در اختیار این فرد شیاد قرار می داد.
تحقیقات بعد از ازدواج دست داماد شیشهای را رو کرد
به گزارش فارس:
برادرم وقتی فهمید من و شوهرم با هم دوست بودیم و من بدون تحقیقات تن به ازدواج با او دادم، شروع به تحقیقات کرد و فهمید شوهرم، به شیشه اعتیاد دارد.
زوج جوانی با حضور در شعبه ۲۶۸ مجتمع قضایی خانواده، دادخواست طلاق توافقی خود را به رئیس این شعبه ارائه کردند.
مرد جوان که ۲۹ سال سن داشت، به قاضی عموزادی رئیس این شعبه گفت: حدود ۲ سال قبل با همسرم آشنا شدم و ۴ ماه قبل با هم عقد کردیم؛ اما او از مدتی قبل بنای ناسازگاری گذاشت و به خاطر اعتیاد من درخواست طلاق داد.
زن جوان در پاسخ به اظهارات شوهرش و با بیان اینکه به هیچوجه ناسازگاری نکرده است، گفت: با توجه به اینکه مدتی قبل از ازدواج با هم دوست بودیم، بعد از خواستگاری احساس کردم نیازی به انجام تحقیقات نیست.
وی ادامه داد: بدون انجام تحقیقات درباره خواستگارم، مراسم عقد برگزار شد و من با مهریه ۲۰۰۰ شاخه گل رز سفید و ۶۰۰ نیمسکه به عقد او درآمدم.
زن جوان ادامه داد: مدتی از عقد گذشت تا اینکه یکی از برادرانم که خارج از کشور زندگی میکرد به ایران برگشت. او وقتی فهمید من و همسرم قبل از ازدواج با هم دوست بودیم و من بدون تحقیقات با او ازدواج کردم، تصمیم گرفت خودش از شوهرم تحقیق کند.
وی در ادامه اظهاراتش گفت: تحقیقات برادرم حدود ۱۰ روز طول کشید و نتیجه آن مانند آوار بر سرم خراب شد. برادرم فهمیده بود شوهرم نهتنها مرد خوبی نیست بلکه به «شیشه» نیز اعتیاد دارد.
زن جوان گفت: موضوع را با شوهرم در میان گذاشتم و او تمام این اتهامات را انکار کرد اما وقتی با مدارک و شواهد روبرو شد راهی برای فرار از حقیقت ندید و به اعتیادش اعتراف کرد.
زن جوان گفت: دیگر تحمل این زندگی و شوهرم را نداشتم و تصمیم گرفتم به هر شکل ممکن از او جدا شوم. بعد از کشمکش فراوان توافق کردیم در ازای بخشیدن مهریه از هم جدا شویم.
مرد جوان نیز با تایید اظهارات همسرش درباره اعتیاد گفت: قصد داشتم اعتیادم را ترک کنم و بعد موضوع را به همسرم بگویم اما متوجه شدم که راهی برای فرار از شیشه وجود ندارد. همسرم را دوست داشتم و نمیخواستم او را از دست بدهم.
قاضی عموزادی بعد از شنیدن اظهارات زوج جوان، حکم طلاق توافقی را صادر کرد.
او که با چند مرد غریبه رابطه داشت با نقشه ای پلید و به خاطر این که از شوهرش نقطه ضعفی داشته باشد زمینه ارتباطی شوم بین من و همسرش را فراهم کرد .
نمی گویم از روزی که چادر از سرم برداشتم بدبخت شد اما اعتراف می کنم از وقتی که خودم را مثل روباهی مکار آرایش کردم وهمراه دوستی نااهل پا از خانه بیرون گذاشتم نا آگاهانه به لجنزار فساد و بی بند وباری فرو رفتم و گوهر عفت و حیا را از دست دادم.
زن جوان در دایره اجتماعی کلانتری سیدی مشهد افزود: پدرم کارگری ساده و زحمتکش است و مادرم نیز برای تامین مخارج زندگی در کارگاهی تولیدی کار می کند تا من ،دو خواهر و یک برادرم زندگی آسوده ای داشته باشیم اما افسوس که با ندانم کاری ،نه تنها خودم را بیچاره و سیاه بخت کرده ام بلکه خواهر فلک زده ام نیز در آتش اشتباهات من سوخت و خیری از جوانی اش ندید.
ماجرا از این قرار است که ۴ سال قبل یک روز به طور اتفاقی و در صف نانوایی با زن جوانی که در همسایگی مان زندگی می کرد آشنا شدم.
آزاده خوش سر زبان و شوخ طبع بود و می گفت دراین شهر غریب است . او شماره تلفنش را داد و ما پس از مدت کوتاهی با هم دوست جون جونی شدیم.
با این که پدر و مادرم راضی نبودند با این خانم متاهل و ناشناس رفت و آمد داشته باشم اما در برابر آنها ایستادم و با غرور گفتم : بچه که نیستم، ۱۷ سال سن دارم و خودم بهتر می دانم که چکار کنم.
دوستی با آزاده، خیلی زود در من تغییرات زیادی به وجود آورد تا جایی که چادر را کنار گذاشتم و هر روز با قیافه اجق وجقی که او برایم درست می کرد به دور ازچشم پدر و مادرم بیرون می رفتیم و مضحکه مردان هوسران و چشم چرانی می شدیم که مثل گرگ در خیابان ها پرسه می زدند.چند ماه گذشت وآزاده با پرداخت تمام هزینه های لوازم آرایشی ام مرا خام کرد .
او که با چند مرد غریبه رابطه داشت با نقشه ای پلید و به خاطر این که از شوهرش نقطه ضعفی داشته باشد زمینه ارتباطی شوم بین من و همسرش را فراهم کرد و به این ترتیب بود که در لجنزار گناه فرو رفتم.
زن جوان اشک هایش را پاک کرد و افزود: متاسفانه من نیزخواهر کوچکم را با مردی که از دوستان آزاده بود و ادعا می کرد دنبال دختری نجیب و خوب برای ازدواج می گردد آشنا کردم و الآن او هم سیاه بخت شده است چون این مرد حیوان صفت فقط درصدد رسیدن به نیات شیطانی خود وسوء استفاده از این دختر بی گناه بود.
یک سال بعد با مشکلی که شوهر آزاده برایم به وجود آورد نزدیک بود هنگام سقط جنین در زیر زمین یک خانه جان خودم را از دست بدهم و با این مسئله، خانواده ام قصد شکایت داشتند اما برای حفظ آبرو به ناچار با همسر دوستم ازدواج کردم.
آزاده نه تنها در برابرمن که هوویش بودم هیچ حساسیتی به خرج نداد بلکه مرا در باتلاق فساد اخلاقی فروبرد و … !
حالا شوهر او قصد دارد مرا که آلوده کریستال شده ام بدون هیچ دردسری طلاق بدهد و آنها می خواهند از این شهر بروند. از آن زندگی خسته شده ام و رو ندارم به خانه پدرم برگردم چون او مرا آق کرده است.
در این لحظه انفجار بغض زن جوان سکوت اتاق را شکست او در حالی که دستانش راروی صورتش گذاشته بود گفت:برای روزهایی که چادر به سر می کردم و نگاهم را به زمین می دوختم واز خانه بیرون می رفتم دلم تنگ شده است.
اگر زنانی که باآرایش زننده وغلیظ و لباس های جلف و چسبان به خیابان ها می آیندبدانند چه خطراتی آنها را تهدید می کند هیچ وقت راضی نخواهند شد شأن و احترام خود را این قدر پایین بیاورند و امنیت خود را به خطر بیندازند.
من به تمام کسانی که داستان عبرت آموز زندگی م را می خوانند التماس می کنم ،در انتخاب دوست و همنشین خود دقت کنید و در حجاب و پوشش ، اصالت و شخصیت خود را نشان دهید تا مبادا گرفتار مشکلاتی شوید که فکرش هم به ذهن تان خطور نمی کند.!
تو با دیگران فرق داری و پدرت آدم متعصبی است. مواظب خودت باش. چون اگر خطایی بکنی او گردن تو را از بیخ می برد و زمین و آسمان را به هم می ریزد و…!
هر روز منتظر بودم تا با ترس و لرز این حرف های تکراری و آزاردهنده را آویزه گوشم کنم و فقط یک کلمه درجواب مادرم بگویم: چشم!
با شرایطی که در خانه داشتم، عبوس و افسرده بار آمده بودم و یکی از هم کلاسی هایم که تقریبا از مشکلات زندگی ام خبر داشت، همیشه می گفت: تا زمانی که جلوی چشم پدر و مادرت هستی همان چیزی باش که آن ها می خواهند،اما وقتی تنهایی و از خانه بیرون زده ای آن طور رفتار کن که دوست داری! خونسرد باش و حال پدر و مادرت را بگیر.او با این حرف های احمقانه حتی زمینه ارتباط مرا با پسری جوان نیز فراهم کرد.
دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهرک ناجای مشهد افزود: من و حامد مدتی به صورت تلفنی با هم رابطه داشتیم و گاهی نیز در راه برگشت از مدرسه چند دقیقه ای همدیگر را توی پارک می دیدیم.حامد به حرف هایم گوش می داد و با تعریف و تمجیدهایی که از رفتار و حرکاتم و قیافه ام می کرد توانست مرا فریب بدهد.
من شیفته و دلباخته او شده بودم، اما پس از گذشت چند ماه متوجه شدم پدرم مرا زیر نظر دارد به همین خاطر با ترس و لرز به حامد زنگ زدم و گفتم بهتر است همدیگر را برای همیشه فراموش کنیم. او با خنده ای گفت: دلم را با خود برده ای و حالا آن را روی زمین رها می کنی تا بشکند و تکه تکه شود، حداقل بیا تا با هم خداحافظی کنیم.
آزیتا ادامه داد: من پیشنهاد حامد را پذیرفتم و به همان پارکی که همیشه قرار ملاقات داشتیم رفتم اما او که با خودرو آمده بود گفت: قیافه ما توی پارک تابلو شده است و از طرفی شاید پدرت این محل را زیر نظر داشته باشد. بیا سوار شو تا نزدیک خانه تان تو را می رسانم و در طول مسیر با هم حرف می زنیم.
ما به راه افتادیم و حامد با حرف های احساسی اش حسابی مرا تحت تاثیر قرار داد تا جایی که متوجه نشدم از شهر خارج شده ایم.
او ناگهان به داخل جاده ای فرعی پیچید و من با گریه و التماس پرسیدم: کجا می روی زود برگرد که غروب شده است وخانواده ام نگران می شوند. ولی او در حالی که درهای خودرو را با قفل مرکزی بسته بود به راه خود ادامه داد و در مکانی خلوت با توسل به زور و تهدید چند عکس زننده از من گرفت و سپس مرا تا نزدیک خانه رساند و رهایم کرد.
متاسفانه از آن روز به بعد حامد با اطلاعاتی که خودم درباره اخلاق و رفتار پدرم به او داده ام مدام زنگ می زند و تهدیدم می کند که یا باید به خواسته های پلیدی که دارد تن بدهم و یا عکس هایم را برای خانواده ام می فرستد و…
دیگر از این وضعیت خسته شده ام.الان حدود یک هفته است که از خواب و خوراک افتاده ام. من در پایان می خواهم بگویم کاش با پدر و مادرم بیشتر دوست بودم، با هم درد دل می کردیم و آن ها بعضی وقت ها خوبی های مرا هم می دیدند تا این طور به سادگی فریفته یک مشت حرف چرند و پرند و تعریف و تمجیدهای پسری حقه باز نمی شدم. اگرچه خودم نیز مقصر هستم چون حماقت کرده ام.
روزنامه خراسان
استخدام منشی ؛ دامی برای دختران
به گزارش «جامجم»، چند روز پیش دختر جوانی با حضور در پلیس امنیت شهرستان نهاوند در حالی که بشدت مضطرب و نگران نشان میداد، شکایتی ارائه و از ماموران درخواست کمک کرد.
این دختر در شکایت خود عنوان کرد، سال گذشته پس از پایان تحصیلاتم در مقطع دبیرستان، تصمیم گرفتم برای کمک به والدین خود شغلی نیمهوقت پیدا کنم، تا این که یک روز هنگام عبور از مقابل یک پاساژ، آگهی استخدام یک منشی توجه مرا جلب کرد.
دختر جوان ادامه داد: چند بار آگهی را خواندم و به تصور این که شرایط لازم را برای استخدام دارم، بدون لحظهای تفکر با شمارهای که در آگهی درج شده بود تماس گرفتم و مردی که پاسخگوی تلفن بود، آدرسی به من داد و خواست صبح روز بعد به محل شرکت بروم.
دختر جوان در دام
شاکی اضافه کرد: آن شب مدام به شغل جدیدی که به دست خواهم آورد، فکر میکردم و تصمیم گرفتم بدون آن که موضوع تماس با شرکت را برای والدینم بازگو کنم، صبح به محل شرکت رفته و پس از استخدام موضوع را به آنها اطلاع دهم.
وی افزود: صبح روز بعد وقتی وارد محل شدم، مردی تنها که خود را صاحب شرکت معرفی میکرد، با چربزبانی مرا فریب داد و زمانی به خود آمدم که متوجه شدم در دام شیطانی او گرفتار شدهام. وقتی به او اعتراض کردم، مرا تهدید کرد در صورتی که موضوع را به پلیس اطلاع دهم، تصاویر تهیهشده از مرا در شهر منتشر خواهد کرد و … .
آغاز تحقیقات
به دنبال این شکایت، موضوع به صورت ویژه در دستور کار ماموران پلیس امنیت نهاوند قرار گرفت و با تحقیقات میدانی مشخص شد آگهی استخدام دختران جوان به صورت گسترده در اطراف پاساژها در نهاوند نصب شده است.
با جمعبندی اطلاعات، ماموران ۲ روز پس از شکایت دختر جوان، مخفیگاه متهم شیطان صفت را شناسایی و پس از صدور دستور قضایی مبنی بر دستگیری متهم، محل را محاصره کردند. هنگامی که متهم خود را در محاصره پلیس دید، متواری شد که در پی تعقیب و گریز ماموران با متهم، دقایقی بعد وی دستگیر شد.
اعتراف
با انتقال متهم به پلیس امنیت، وی ابتدا منکر اغفال دختر جوان شد، اما در ادامه و پس از مشاهده دلایل و مدارک جمعآوری شده زبان به اعتراف گشود و با معرفی خود به نام ابراهیم (۲۷ ساله) در تشریح اعمال مجرمانه خود گفت: ساکن یکی از روستاهای اطراف نهاوند هستم و از چندی پیش تصمیم گرفتم با اجاره یک محل به عنوان شرکت و چاپ آگهی استخدام، دختران جوان را فریب دهم.
گزارش حاکی است با اعتراف متهم به چندین فقره جرم، ماموران در بررسی گوشی تلفن همراه وی، فیلم و عکسهای دختران اغفال شده را کشف و ضبط کردند.
در مرحله دیگر تحقیقات، متهم اعتراف کرد در این اقدام مجرمانه چند نفر دیگر نیز با او همدست بوده و در اغفال دختران با وی همکاری میکردهاند که موضوع به بازپرس پرونده گزارش و دستور دستگیری دیگر متهمان پرونده که متواری هستند، صادر شده است.
مرکز اطلاعرسانی ناجا با هشدار به دختران جوان جویای کار، از آنها خواست پیش از تصمیم به استخدام در شرکتهای خصوصی، ابتدا موضوع را به والدین خود اطلاع دهند و فراموش نکنند که آگهیهای اغواکننده، ممکن است یک دام برای آنها باشد.
دختری در تله ۴ شیطان صفت
دو عضو یک شبکه شیطانی، که پس از ربودن و انتقال دختر جوان به خانه قدیمی او را تحت آزار و اذیت قرار داده بودند در تحقیقات کارآگاهان پلیس آگاهی استان تهران دستگیر شدند.
به گزارش خبرنگار ما، نوزدهم اردیبهشت دختر جوانی مضطرب به اداره آگاهی رفت و از جنایت سیاه چهار شیطانصفت خبر داد.«کتایون» ۱۹ ساله اظهار داشت: دیروز ساعت هفت عصر در فلکه پنجم فردیس کرج منتظر تاکسی بودم که سه پسر جوان با یک خودروی پیکان مقابلم توقف کردند. وقتی سوار خودروی آنها نشدم دو تن از سرنشینان پیکان به زور مرا سوار کرده و ضمن تهدید اعلام کردند در صورت سر و صدا خفهام میکنند. آنها سپس مرا به خانهای قدیمی در همان نزدیکی کشانده و با همدستی یک نفر دیگر مرا تحت آزار و اذیت قرار دادند.
بعد هم در محلهای خلوت از خودرو بیرونم انداخته و گریختند.پس از این شکایت، پرونده برای رسیدگی در اختیار کارآگاهان اداره مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی قرار گرفت. مأموران در نخستین گام با کمک شاکی به چهرهنگاری رایانهای از مجرمان پرداخته و برای شناسایی هویت تبهکاران به تجسس پرداختند تا اینکه پس از چند روز تعقیب و مراقبت خانه مورد نظر را شناسایی و مالکش را دستگیر کردند. «سامان» پس از انتقال به اداره آگاهی منکر اطلاع از جنایت سیاه شد اما وقتی از سوی شاکی شناسایی شد لب به اعتراف گشود و به کارآگاهان گفت: روز حادثه سه تن از دوستانم به نامهای «میلاد»، «بهمن» و «امید» دختر جوان را به خانهام آورده و تحت آزار و اذیت قرار دادند اما من هیچ نقشی در این ماجرا نداشتم. ضمن اینکه اگر میدانستم او را ربودهاند به هیچ عنوان اجازه نمیدادم دختر جوان را به خانهام بیاورند.
بدین ترتیت با شناسایی سه شیطانصفت دیگر مأموران راهی خانه آنها شدند اما متهمان که پلیس را در تعقیب خود میدیدند به محلی نامشخص گریخته بودند. با این وجود کارآگاهان یکی دیگر از اعضای شبکه – میلاد – را نیز پس از یک ماه فرار در فردیس شناسایی کردند که او در بازجوییها منکر ادعاهای دختر جوان شد.هماکنون تحقیقات از «میلاد» و «سامان» در اداره آگاهی ادامه دارد و تیمی از مأموران با دستور بازپرس پرونده دستگیری دو متهم فراری را در دستور کار دارند.
ارتباط های نا مشروع زمینه ساز اتفاق های ناگوار و جبران ناپذیر می شود که به یکی از آنها اشاره می شود.
دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت: شماره تلفنش را یکی از هم کلاسی هایم به من داد و گفت: حسن، پسر خاله ام است و خیلی غرور دارد، بیا و به طور ناشناس با او تماس بگیر و اذیتش کن تا دلم خنک شود!
متاسفانه من که تازه گوشی تلفن همراه خریده بودم و ذوق و شوق داشتم بدون توجه به عواقب این کار اشتباه و از روی مسخره بازی به تلفن پسر غریبه زنگ زدم. حسن پس از چند بار تماس تلفنی، گفت: اگر شجاعت نداری و می ترسی خودت را نشانم بدهی، پس چرا زنگ می زنی؟
نفیسه افزود: من حماقت کردم و شوخی شوخی دلباخته پسری شدم که بعدا فهمیدم پسر خاله هم کلاسی ام نیست و قبلا سر دوستم را کلاه گذاشته است.
ولی وقتی در این باره از حسن توضیح خواستم که چرا به هم کلاسی ام نامردی کرده ای؟ او با چرب زبانی ،تمام تقصیرها را به گردن دوستم انداخت و گفت: واقعا قصد ازدواج داشتم اما این دختر لیاقت ندارد و …!
من با آرامشی که در صدای این پسر جوان حس می کردم و با علاقه قلبی که به او داشتم خام شدم و ما حدود سه ماه با هم در ارتباط بودیم.
تا این که یک روز غروب به بهانه جشن تولدش مرا به خارج از شهر برد وبا وعده ازدواج و توسل به زور مورد آزار و اذیت قرار داد! از آن به بعد حتی هر وقت در پارک قرار ملاقات می گذاشتیم و همدیگر را می دیدیم با این ادعا که یک نخود تریاک می تواند از نظر عصبی آرامم کند چندبار از این مواد لعنتی در چای و نوشیدنی حل کرد و به خوردم داد.
ولی چون واقعا دوستش داشتم نمی خواستم او را از دست بدهم و به همین خاطر با اشتباهی بزرگ، به خواسته هایش تن دادم.
اما خیلی زود فهمیدم به بیراهه رفته ام چون با مشکلی که برایم به وجود آمده بود نگرانی خاصی داشتم ودیگر نمی توانستم به این ارتباط شوم ادامه بدهم.
من از حسن خواستم هر چه سریع تر تکلیفم راروشن کند ولی او خیلی خونسرد در حالی که چاقویی را نشانم داد گفت: تکلیف تو از روز اول هم روشن بودبهتر است بروی و گور خودت را گم کنی در غیراین صورت نمی گذارم یک روز خوش ببینی و …!
با شنیدن این جملات تهدید آمیز دنیا روی سرم خراب شد و تصمیم گرفتم موضوع را به مادرش خبر بدهم اما پیرزن با چشمانی اشک بار نگاهم کرد و پرسید:
تو چندمین دختری هستی که فریب این آدم احمق را خورده ای؟ ازدست این پسر نا خلف خسته شده ام و نمی دانم به خاطر این خطاهایش چه جوابی به همسر و دختر بچه اش بدهم؟ پیر زن با آه و ناله مرا نفرین کرد و تازه فهمیدم چه ساده و راحت فریب خورده ام و حیثیتم رابه باد داده ام.
نفیسه با صدایی بغض گرفته گفت: نمی توانم در این باره چیزی به مادرم بگویم چون او بعد از مرگ پدرم هر کاری که از دستش بر می آمده، انجام داده است و اگرچنین حرف هایی بشنود سکته می کند ولی من …!
معاونت اجتماعی فرماندهی انتظامی استان خراسان رضوی
تحقیقات پلیس امنیت عمومی سیستان و بلوچستان برای دستگیری زن رمال با شکایت تعدادی از مالباختهها شروع شد. یکی از شاکیان مدعی بود: مدتی قبل از طریق یکی از دوستانم با زن رمالی آشنا شدم که مدعی بود میتواند هر مشکلی را حل کند.بعد از اینکه به خانه این زن رفتم، وی به بهانه بختگشایی چیزهایی روی کاغذ نوشت و سپس کاغذ را داخل یک کوزه گلی انداخت. زن میانسال مدعی بود که این کوزه جادویی است و مدتی بعد از اینکه کاغذ در داخل کوزه ماند، حتما همسر خوبی نصیبم میشود و خوشبخت خواهم شد.
شاکی ادامه داد: زن رمال برای نوشتن این ورد، مبلغی از من گرفت اما با گذشت مدتی هیچ اتفاقی نیفتاد. شاکیان دیگر نیز مدعی بودند برای حل مشکلشان مبالغی را به زن رمال پرداخت کردهاند اما نه تنها مشکلشان حل نشده، که با دردسرهای دیگری هم روبهور شدهاند.
با شکایت شاکیان، پروندهای در این خصوص تشکیل شد و با صدور دستور قضایی، ماموران برای دستگیری متهم راهی خانه او شدند. با دستگیری زن رمال و کشف تعدادی کوزه گلی و کتابهای مخصوص رمالی در خانهاش، وی به اداره پلیس انتقال یافت و در بازجوییها به فریب دادن مشتریانش اعتراف کرد.
او گفت: من سالها با همسرم که تعمیرکار بود در پاکستان زندگی میکردم تا اینکه مدتی قبل او جان خود را از دست داد. از آنجا که هیچ پولی برای گذران زندگی نداشتم، تصمیم گرفتم به زادگاهم یعنی یکی از شهرهای استان سیستان و بلوچستان برگردم اما قبل از برگشتن کتاب عجیبی که مخصوص رمالی بود به دستم رسید.
با خواندن این کتاب فکری به ذهنم رسید و از آن زمان تصمیم گرفتم بعد از برگشتن به ایران از طریق رمالی زندگیام را بچرخانم. به همین خاطر آن کتاب را تا آخر خواندم تا بتوانم روش نوشتن طلسم و جادو را یاد بگیرم.
وی ادامه داد: وقتی به زادگاهم برگشتم، مدعی شدم که در پاکستان کارم رمالی بوده و از طریق ورد و جادو مشکل افراد زیادی را در آن کشور حل کردهام. این بود که رفتهرفته طعمههایم باورشان شد که من میتوانم هر مشکلی را حل کنم و از آن به بعد هر روز به تعداد آنها اضافه میشد.
من علاوه بر استفاده از کوزههای جادویی، در بعضی موارد مدعی میشدم که میتوانم از روی عکس افراد، طالع آنها را ببینم. حتی برای اینکه کارهایم بیشتر عجیب و غریب باشد، برای مادرانی که نوزادشان شیر نمیخورد،
با خون مرغ چیزهایی روی کاغذ مینوشتم و مدعی میشدم که این طلسم باعث میشود که نوزاد آنها شروع به خوردن شیر کند. بعد از اعترافات متهم برای وی قرار قانونی صادر شد و تحقیقات تکمیلی درخصوص این پرونده ادامه دارد.
چندی قبل زن ۳۰ ساله ای با مراجعه به مجتمع قضایی ونک و ارائه دادخواست طلاق تقاضای صدور گواهی عدم امکان سازش کرد.وی گفت: ۵ سال پیش با مهریه ۱۵۰۰ شاخه گل مریم و ۳۰۰۰ شاخه گل رز به عقد «کامیاب» درآمدم و زندگی مشترکمان را با دنیایی از امید و آرزو جشن گرفتیم.
پس از مدتی در یک بانک خصوصی استخدام شدم و برای بهبود شرایط زندگیمان، ۳۰ میلیون تومان وام گرفتم که برای خرید خودرو در اختیار همسرم گذاشتم. ضمن آنکه هر ماه حقوق ۸۰۰ هزار تومانی ام را صرف زندگی می کردم.
اما کم کم رفتارهای خشن شوهرم بروز کرد و او چهره واقعی اش را نشان داد. «کامیاب» معاشرت با خانواده ام را ممنوع کرد و بارها مرا به باد کتک گرفت. طوری که چند بار با مراجعه به پزشکی قانونی، طول درمان گرفته و سرانجام شبانه مرا از خانه بیرون کرد.
وی افزود: دیگر حاضر به زندگی با این مرد نیستم و طلاق خود را با مهریه ـ ۴۵۰۰ شاخه گل ـ می خواهم.قاضی پرونده با دریافت اظهارات زن جوان دستور داد تا شوهرش در دادگاه حاضر و دلایل خود را ارائه دهد.
مرد پس از اطلاع از تصمیم همسرش با درخواست وی مخالفت کرد و گفت: زندگی ما هیچ مشکل جدی ندارد و همه اختلافات مان، فقط ناشی از سوءتفاهم و قابل حل است.
برای رفاه و دلگرمی همسرم، او را به مسافرت های متعدد داخل و خارج کشور بردم و با کمک آشنایان و دوستانم زمینه اشتغال وی در بانک را فراهم کردم.
همسرم درآمدش را صرف خرید خودروی شخصی و قسمتی را نیز پس انداز کرد تا اینکه به رفتارش مشکوک شدم و دریافتم وی مدتی است در یک شرکت هرمی در زمینه فروش محصولات آرایشی فعالیت می کند.
از آنجا که بارها پلیس و مسئولان در مورد غیرقانونی و غیرشرعی بودن این شرکت هشدار داده و خانواده ها را از عواقب خانمانسوز آن آگاه کرده بودند از «سودابه» خواستم تا هرچه زودتر ارتباطش را با این شرکت هرمی قطع کند اما او بدون توجه به نگرانی هایم، به فعالیتش ادامه داد تا اینکه چند بار عصبانی شده و او را تنبیه کردم.
حالا هم از رفتارم پشیمانم و اعلام می کنم همسرم را دوست دارم و حاضر به جدایی نیستم.
قاضی دادگاه خانواده با دریافت اظهارات زوج جوان، دعوی زن را نپذیرفت و خواسته اش را رد کرد که با اعتراض شاکی پرونده به شعبه ۴۷ دادگاه تجدیدنظر استان تهران فرستاده شد تا قضات پرونده پس از انجام شور، حکم نهایی را صادر کنند.