مقاله بررسی واژههای مشترک معنوی مربوط به گناه در قرآن کریم و روایات
چکیده
از نظر لغتشناسان و مفسّران، بررسی معنای واژههای قرآن یکی از ضرورتهای ترجمه و تفسیر قرآن است. این ضرورت در باب واژگانی که مشترک معنوی هستند و به زبان دیگر، معادل دقیق و مشخّصی برای آنها وجود ندارد، چندین برابر میشود. در این مقاله، سعی بر آن است که واژههای قرآنی که از نظر معنایی با هم مشترک هستند و همه آنها در زبان فارسی معمولاً به «گناه» ترجمه میشود، مورد بررسی قرار گیرد و ترجمه آنها از نظر لغتشناسان و مفسّران قرآن کریم و تفاوت آنها با یکدیگر مشخّص شود که این کار در ترجمه و تفسیر قرآن فایده خود را نشان خواهد داد.
کلیدواژهها
واژگان کلیدی: واژهشناسی گناه؛ مشترک معنوی؛ قرآن کریم
اصل مقاله
مقدّمه
یکی از روشهای تفسیر قرآن، تفسیر موضوعی است. این تفسیر به نوبه خود بر سه نوع است: ۱ـ تفسیر موضوعی در یک سوره کامل؛ مانند تفسیر تقوا در سوره بقره. ۲ـ بررسی نظریّات مختلف قرآنی در عرصههای مختلف در کُلّ قرآن؛ مانند آزادی. ۳ـ تفسیر موضوعی مصطلحات قرآنی. این تحقیق بنا بر نوع سوم (تفسیر موضوعی) سامان یافته است و واژههای مربوط به مفهوم «گناه» در قرآن کریم مورد بررسی قرار گرفته است. در این پژوهش، ۲۸ واژه که دارای بار معنایی «گناه» بوده (مشترک معنوی) بررسی شده است و در هر عنوان هم لغاتی که با یکدیگر همخانواده بوده، در زیرمجموعه یک واژه قرار گرفته است. اشتراک معنوی اصطلاحی است که گاه از آن در معناشناسی واژگان قرآن به صورت وصف برخی واژهها یاد میشود و به لفظی که دارای اشتراک معنوی باشد، مشترک معنوی گفته میشود. مشترک معنوی واژهای است که برای مفهوم عامّ مشترک میان افراد و مصادیق وضع شده باشد (ر.ک؛ سجّادی، ۱۳۵۷، ج ۱: ۲۰۰).
۱ـ إثم
یگانه معنای این واژه، «کُندی و به تأخیر افتادن» است. گفته میشود: «نَاقَهٌ آثِمَه: شتر تأخیرکننده» و إثم (به معنای گناه) مشتقّ از آن است، چراکه صاحب إثم از رسیدن به خیر بازمانده است (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۴۵). بنابراین، Pآثمٌ قلبُهO (البقره/ ۲۸۳)، یعنی از رفتن به سوی حق، کُند شده و از آن محجوب است. همچنین، معنای Pأَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالإِثْمِO (همان/ ۲۰۶) آن است که در مرحله تقوی، کُندی و به تأخیر افتادن به خاطر حفظ عزّت و منزلت خیالی و موهوم آشکار میشود (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۱: ۲۱ـ۲۰).
نظرهای متفاوتی در باب مفهوم «إثم» ذکر شده که عبارتند از:
۱ـ إثم به آن حالتی گفته میشود که در روح و عقل انسان به وجود میآید و او را از رسیدن به نیکیها و کمالات بازمیدارد و به عبارت دیگر، به معنی هر گونه کاری است که زیانبخش باشد و موجب انحطاط انسان شود و او را از رسیدن به ثواب و پاداش نیک باز دارد. بنابراین، هر نوع گناهی در مفهوم وسیع «إثم» داخل است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۱).
۲ـ کار زشت که مرتکب آن مورد ملامت است؛ کاری که مردم از آن نفرت دارند (ر.ک؛ کلانتری، ۱۳۶۳: ۱۲).
۳ـ إثم گناهی است که مستوجب مکافات و تنبیه است (ر.ک؛ بیضاوی، ۱۴۱۸ق.، ج ۵: ۱۳۶).
۴ـ در اصطلاح، «إثم» آثار سوئی است که بعد از گناه برای آدمی باقی میماند (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۱۵: ۱۳۱) و نیز عملی است که وبال آن موجب محرومیّت انسان از خوبیهای بسیار است؛ مانند شرب خمر، سرقت و کلّیّه کارهایی که نمیگذارد آدمی خوبیهای حیات را کسب کند (ر.ک؛ همان، ج ۵: ۱۲۵).
۵ـ در روایتی از پیامبر(ص) نقل شده است: «إثم چیزی است که در قلب ناراحتی و اضطراب ایجاد کند» (همان: ۱۹۵).
۶ـ زیان و منقصت نفسانی است که از مخالفت امر پروردگار برای انسان حاصل میشود (ر.ک؛ شعرانی، ۱۳۹۸، ج ۱: ۷ـ۶).
ایزوتسو معتقد است معنای واژه «إثم»، فوقالعاده گنگ و مبهم و فوقالعاده فرّار است و تنها در کاربرد عملی این واژه در قرآن میتوان به معنای آن دست یافت. ایشان معانی زیر را برای واژه «إثم» برمیشمارد:
۱ـ واژه «إثم» اغلب به صورت مشخّص در بخشهای قضایی و حقوقی کتابالله به کار رفته است؛ مانند (البقره/ ۱۸۲ـ۱۸۰، ۱۸۸و ۲۸۳؛ المائده/ ۱۰۶ و النّساء/۲۰).
۲ـ شکستن حرمت (البقره/ ۱۷۳و ۲۱۹). ۳ـ واژه «إثم» درباره وجوه مختلف کفر نیز به کار میرود؛ مانند (آلعمران/۱۷۸) (ر.ک؛ همان، ۱۳۷۸: ۵۰۶ـ۵۰۲).
أثام (الفرقان/۶۸) به معنی عذاب و عقوبت است، گویا به عذاب از آن جهت «أثام» اطلاق شده که مسبَّب از «إثم» است و از باب تسمیه مسبَّب به اسم سبب است. «آثم»یعنی گناهکار و به ضرر افتاده است (البقره/ ۲۸۳). «أثیم»(الجاثیه/۷) نیز صیغه مبالغه است؛ یعنی بسیار گناهکار؛ کسی که در گناه اصرار دارد (ر.ک؛ کلانتری، ۱۳۶۳: ۱۲) و «تأثیم» (الواقعه/ ۲۵) یعنی نسبت دادن گناه به دیگری است. کلمه «إثم» با دیگر مشتقّات آن، ۴۸ بار در قرآن به کار رفته است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۱: ۲۴).
۲ـ بغی (باغی ـ بغاء)
ایزوتسو مینویسد: «معنای واژه بَغی در اساس از روی بینیازی بیش از حد، برخلاف شرع و قانون و نیز بیدادگرانه عمل کردن علیه دیگران است» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۲۹۳). بیضاوی در تفسیر خود، ذیل آیه ۲۷ سوره شوری، واژه «بغی» را با کلمه «تکبّر» توضیح میدهد (بیضاوی، ۱۴۱۸ق.، ج ۵: ۸۱).
یگانه معنای این واژه عبارت است از طلب شدید و اراده استوار (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۱: ۳۰۹) و این معنا با وجود قرائن، بر مفاهیم مختلف منطبق میشود. اگر این واژه با حرف «عَلَی» بیاید، بر معانی زیر دلالت میکند: ۱ـ تعدّی و تجاوز چه ارادی و چه عملی: P…فَإِن بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى…: و اگر یکى از آن دو بر دیگرى تجاوز کند…O (الحجرات/۹). ۲ـ منع و تحریم: P…وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ…: و کنیزان خود را براى دستیابى متاع ناپایدار زندگى دنیا مجبور به خود فروشى نکنید…O (النّور/۳۳)؛ P…فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ…: … امّا کسى که مضطر (به خوردن این محرّمات) شود، بىآنکه خواهان لذّت باشد و یا زیادهروى کند…» (الأنعام/۱۴۵) (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۱: ۳۱۰ـ۳۰۹). پس «بغی» به معنای طلب توأم با تجاوز از حدّ است. این معنی با مطلق تجاوز قابل جمع است، چون تجاوز از طلب جدا نیست و هر جا که تجاوز هست، طلب نیز هست. بیضاوی در ذیل آیه ۲۷ سوره شوری میگوید: «اَصلُ البَغیِ طَلَبُ تَجَاوُزِ الإِقتِصَادِ فِیمَا یُتَحَرَّی کَمِّیَّهً أًو کَیفِیَّهً: ریشه بغی همان تجاوز از اعتدال است در آنچه از نظر کمّیّت یا کیفیّت قصد میشود» (بیضاوی، ۱۴۱۸ق.، ج ۵: ۸۱). راغب میگوید: «البَغیُ طَلَبُ تَجَاوُزِ الإِقتِصَادِ فِیمَا یُتَحَرّی» (راغب اصفهانی، بیتا: ۱۳۶). ابناثیر نیز در النّهایه آورده است: «اَصلُ البَغی مُجَاوِزَهُ الحَدِّ». کسانی که آن را به معنی مطلق طلب گرفتهاند، ناچارند آن را در تعدّی، ظلم و زنا از باب اشتراک لفظی بگیرند. در آیه P…وَلَا تُکْرِهُوا فَتَیَاتِکُمْ عَلَى الْبِغَاءِ إِنْ أَرَدْنَ تَحَصُّنًا…O (النّور/۳۳)، به زنا از آن روی «بغاء» گفته شده که آن یک نوع تجاوز از حدّ است، چون حدّ زن آن است که زنا نکند (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۱: ۲۰۹ـ ۲۰۸). راغب در مفردات، «بغی» را به دو شعبه تقسیم میکند: شعبه ممدوح و شعبه مذموم که اوّلی تجاوز از حدِّ عدالت و رسیدن به احسان، ایثار و تجاوز از واجبات و رسیدن به مستحبات است و دومی، تجاوز از حقّ و تمایل به باطل است (ر.ک؛ همان، بیتا: ۵۳). «باغی» در آیه ۱۱۵ سوره نحل به «طلب لذّت و یا حلال شمردن حرام الهی» تفسیر شده است (شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۲۲۳).
شعرانی «بغی» را به معنی «ستم و درگذشتن از حدود» آورده است (ر.ک؛ همان، ۱۳۹۸ق.، ج ۱: ۹۰). از آیات ۷۸ـ۷۶ سوره قصص روشن میشود که واژه «بغی» به ویژه بدین واقعیّت اشاره دارد که قارون از ثروت و دارایی خود مغرور، و به قدرت دنیایی خویش غرّه شده است و «فساد» به عنوان تجلّی ملموس و مادّی آن حالت درونی که به وسیله «بَغی» توصیف شده، ذکر گردیده است. معنای واژه «فساد» نیز در بافت خود با در تقابل نهادن آن با «احسان» یعنی انجام عمل نیک و خیر تعریف شده است (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۲۹۵).
۳ـ ثقل
«ثقل» بر وزن «فعل» به معنی «سنگینی» است. اصل آن در اجسام است و در معانی نیز میآید (ر.ک؛ راغب اصفهانی، بیتا: ۷۶) و در آیه ۱۳ سوره عنکبوت (Pوَلَیَحْمِلُنَّ أَثْقَالَهُمْ وَأَثْقَالًا مَّعَ أَثْقَالِهِمْ…: نها بار سنگین (گناهان) خویش را بر دوش مىکشند، و (همچنین) بارهاى سنگین دیگرى را اضافه بر بارهاى سنگین خودO) به معنی «گناه» است (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۱: ۳۰۹).
۴ـ جرم
یگانه معنای این واژه عبارت است از «بریدن بر خلاف اقتضای حق»، و «گناه را جرم میگویند، چون بزرگترین سبب بریدن از خدای متعال است» (مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۲: ۷۷) و به جسد، جِرم میگویند، چراکه اندازه و بُرشی دارد (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۱۹۴). جُرم در اصل به معنای قطع میوه از درخت است، ولی بعداً به استعاره برای انجام دادن کارهای ناپسند استعمال شده است. جرم (به ضمّ و فتح جیم) به معنی انجام دادن کارهای ناپسند، یعنی معصیت است. وقتی گفته میشود: «جرمه یجرمه» به معنای «حمله: بر او بار کرد» است و به معصیت هم که «جریمه» اطلاق میشود، از همین باب است، چون وبال معصیت بر دوش انسان بار میشود به عقوبت مالی و امثال آن هم جریمه میگویند، چون اینها را بر مجرم بار میکنند (تاجدینی، ۱۳۸۲: ۱۸۵).
در معنای جرم، اشاره لطیفی به این حقیقت است که هر انسانی در ذات خود پیوندی با حق، پاکی و عدالت دارد و آلودگی به گناه در واقع، جدایی از فطرت الهی است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۶۳). به عقیده قرشی، گناه را بدان سبب جرم گویند که شخص را از سعادت و رحمت خدا قطع میکند و گناهکار را مُجرم میگوییم، چون در اثر گناه، خود را از رحمت، سعادت و راه صحیح انسانیّت قطع میکند (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۲۸ـ۲۷). ایزوتسو مینویسد: «واژه جرم مسلّماً مترادف «ذَنب» است. در قرآن بیشتر به صورت اسم فاعل یعنی مُجرِم (کسی که مرتکب جرم میشود،) به کار رفته است و مصداق نهایی آن تقریباً بیهیچ تغییری همیشه کُفر است. وی مصادیق جرم را با توجّه به آیات قرآن چنین میشمارد: ۱ـ تکذیب (الأنعام/۱۴۷). ۲ـ استکبار (الجاثیه/۳۱؛ الأعراف/۳۸ و المطفّفین/ ۳۲ـ۲۹). ۳ـ نفاق (التّوبه/۶۶). ۴ـ افترا به دروغ (یونس/۱۷ و هود/۳۵).
۵ـ جُناح (لا جناح)
یگانه معنا در این واژه عبارت است از میل و رغبت به چیزی یا کاری یا طرفی. «جناح» در اصل، مصدر یا اسم مصدر است، به معنی انحراف و میل از عدل و استقامت یا آنچه از آن حاصل میشود (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۲: ۱۱۷). «جنوح» نیز همان میل با عمل است، در حالی که میل، مطلق است و رغبت عبارت است از میل با علاقه درونی و محبّت (ر.ک؛ همان: ۱۱۹). وجه تسمیه «جناح» به گناه این است که از راه حق میل میکند (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۲۰۹). «جناح» در اصل به معنای «تمایل به یک سمت» است و از آنجا که گناه انسان را از حق منحرف میکند، به آن «جناح» گفته میشود. بنابراین، «جناح» روگردانی از حق و یا انحراف از حقّ است و تعبیر «لاجناح» در آیات (البقره/ ۱۵۸) و (النّساء/ ۱۰۱) برای نفی توهّم تحریم است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۹۵) و معنای جایز بودن را افاده میکند (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۱۹۰).
ایزوتسو معتقد است «جناح» بر گناه و جرمی دلالت دارد که درخور تنبیه و مجازات است و مترادف با «إِثم» است و بیشتر در بخشهای تشریعی قرآن (احکام و دستورهای مربوط به ازدواج، طلاق و کوتاه کردن نماز در موارد اضطراری) مانند آیات ۱۹۸، ۲۰۳ و ۲۳۵ـ ۲۳۴ از سوره بقره، آیه ۵۱ از سوره احزاب و آیه ۱۰۷ از سوره نساء به کار رفته است (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۵۱۳ـ۵۱۲). واژه «جناح» ۲۵ بار در قرآن مجید آمده است و در آیات قرآن تقریباً با محذور و مسئولیّت و گناه مترادف است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۵۶). «جناح» مُعرّب گناه فارسی است. این واژه در دوره پیش از اسلام به زبان عربی به کار رفته است و مستقیماً از فارسی گفتاری آن دوره به زبان عربی داخل شده است؛ زیرا این واژه در زبان سریانی نیامده است (ر.ک؛ جفری، ۱۳۷۲: ۱۷۰ـ۱۶۹).
۶ـ جنف (متجانف)
یگانه معنای آن همان میل است (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۲۱۰). مصطفوی یگانه معنای «جنف» را میل از حق گرفته است و راغب اصفهانی آن را «میل در حُکم» دانسته است (راغب اصفهانی، ۱۳۶۰: ۹۹).
فرق «جنف» و «إثم»
فرق «جنف» و «إثم» آن است که «جنف» میل به باطل از روی خطاست و «إثم» میل به باطل از روی عمد میباشد (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج۲: ۶۰) و در آیه Pفَمَنْ خَافَ مِن مُّوصٍ جَنَفًا أَوْ إِثْمًا فَأَصْلَحَ بَیْنَهُمْ فَلاَ إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ: و کسى که از انحرافِ وصیّتکننده (و تمایل یکجانبه او به بعض ورثه)، یا از گناه او (که مبادا وصیّت به کار خلافى کند،) بترسد و میان آنها را اصلاح دهد، گناهى بر او نیست (و مشمول حکم تبدیل وصیّت نمىباشد). خداوند، آمرزنده و مهربان استO (البقره/ ۱۸۲)، اشاره به انحرافهایی است که ناآگاهانه دامنگیر وصیّتکننده میشود (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۹۷) و در آیه P…غَیْرَ مُتَجَانِفٍ لِّإِثْمٍ…: بیآنکه به گناه متمایل باشدO (المائده/۳)، یعنی غیرمتمایل از حقّ و حُکم به منظور ارتکاب عصیان و عمل به گناه است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۲: ۱۲۹).
۷ـ حرج
راغب اصفهانی مینویسد: «اصل آن، محلّ جمع شدن شیء است و از آن تنگی به نظر آمده، لذا به تنگی و گناه حرج گفتهاند» (همان، بیتا: ۱۱۱). یگانه معنای «حَرَج» همان فشار معنوی است که تکلّف و تحمّل مشقّت حاصل میشود (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۲: ۲۰۲). ابنفارس ریشه معنایی آن را جمع شدن شیء و تنگ شدن آن دانسته است (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۲۴۰). برخی آن را گناه معنی کردهاند؛ مانند آیه ۹۱ سوره توبه (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۲۰۲). ایزوتسو مینویسد: «این اصطلاح تقریباً با «إثم» مترادف است و بیشتر در بخشهای تشریعی قرآن به کار رفته است، به نظر میرسد که این واژه بر گناه و جرمی دلالت دارد که درخور تنبیه و مجازات است (همان، ۱۳۷۸: ۵۱۲).
۸ـ حوب
یگانه معنای این واژه عبارت است از ضایع کردن حقوق از سوی کسی که بر او اعتماد شده است و از بدترین مصادیق گناه میباشد (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۲: ۳۲۷). «حوب» به فتح اوّل و ضمّ آن، هر دو به معنی گناه آمده است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۱۹۰). در آیه Pوَآتُواْ الْیَتَامَى أَمْوَالَهُمْ وَلاَ تَتَبَدَّلُواْ الْخَبِیثَ بِالطَّیِّبِ وَلاَ تَأْکُلُواْ أَمْوَالَهُمْ إِلَى أَمْوَالِکُمْ إِنَّهُ کَانَ حُوبًا کَبِیرًاO (النّساء/۲)، خوردن مال یتیم با عنوان گناه کبیره مطرح شده است.
۹ـ خطا (خاطی، مُخطئ، خطیئه و خِطأ)
یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که در مقابل صواب است و «خطا» یا در حُکم است؛ مانند (الأحزاب/۵) یا در عمل؛ مانند (البقره/۲۸۶) یا در تعیین مصداق و موضوع (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۸۰ـ۷۹). ابنفارس میگوید: «یَدُلُّ عَلَی تَعدِّی الشَّیءِ وَ الذِّهَابِ عَنهُ» و خطا از این باب است، چراکه آن تجاوز از حدّ صواب است. گفته میشود: «أخطَأَ»، زمانی که از صواب تعدّی کند و «خَطَیءَ یَخطَاُ» زمانی که گناه کند» (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۳۰۴). «خطا» معمولاً به کارهایی گفته میشود که از روی غفلت و عدم توجّه از انسان سر میزند. امّا «خِطأ» که در آیه ۳۱ سوره اسراء آمده (وَلاَ تَقْتُلُواْ أَوْلادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلاقٍ نَّحْنُ نَرْزُقُهُمْ وَإِیَّاکُم إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا: و فرزندانتان را از ترس فقر نکُشید! ما آنها و شما را روزى مىدهیم. مسلّماً کشتن آنها گناه بزرگى است)، گناه از روی عمد است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۶۹۳ و شعرانی، ۱۳۹۸، ج ۱: ۲۲۳).
کلمه «خاطئین» جمع «خاطی»، اسم فاعل از (خَطَی یَخطَأُ) است. همچنانکه «مُخطیء» اسم فاعل از باب اِفعال، یعنی از «أَخَطَأَ یُخطِیء» است. فرق بین خاطی و مُخطی به گونهای که راغب گفته، این است که خاطی بر کسی اطلاق میشود که بخواهد کاری را بکند که از عهده انجام آن برنمیآید و آن را به صورت ناقص انجام میدهد. همچنانکه در قرآن آمده است: P…إنَّ قَتْلَهُمْ کَانَ خِطْءًا کَبِیرًا: … مسلّماً کشتن آنها گناه بزرگى استO (الإسراء/۳۱) و فرمود: P…وَإِن کُنَّا لَخَاطِئِینَ: و ما خطاکار بودیمO (یوسف/۹۱). برعکس «مُخطی» درباره کسی استعمال میشود که بخواهد کاری انجام دهد که از عهده آن کار برمیآید، ولی صحیح از آب درنیاید و اسم مصدر آن «خطاء» به دو فتحه است، چنانکه در قرآن آمده است: P…وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَئًا…: و هر کس مؤمنی را به اشتباه کُشتO (النّساء/۹۲) (همان، بیتا: ۱۵۱). معنای جامع بین این دو لفظ، عدول از جهت است (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۱۶: ۱۴). بعضی از مفسّران هم گفتهاند: «خاطی به کسی گفته میشود که عمداً به سراغ خطا میرود، ولی مُخطی هم به عمد گفته میشود و هم به سهو» (شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۶۹۴). در قرآن کریم، «خاطی» به گناهکار اطلاق میشود (القصص/۸) و مُخطی به خطاکننده معذور (الأحزاب/۵). «خاطئه» مؤنّث «خاطی» است (العلق/۱۶) (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۲۶۰). ایزوتسو «خاطی» را جایگزین کافر میداند (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۵۰۸).
تفاوت «خطیئه» و «إثم» (النّساء/۱۱۲)
«خطیئه» معنای وسیعی دارد که هم گناه عمدی و هم غیرعمدی را شامل میشود، ولی «إثم» معمولاً به گناه عمدی و اختیاری گفته میشود (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۲) و به عبارت دیگر، «خطیئه» گاهی غیرعمدی است، ولی إثم همیشه عمدی است و در اثر کثرت استعمال به همه گناهان، «خطایا» گفتهاند (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۷۸). از مقابله «إثم» با منافع و «إثمهما» با «نفعهما» (البقره/۲۱۹) به دست میآید که معنی اصلی آن «ضرر» است؛ زیرا همیشه ضرر مقابل نفع است. در تفسیر المنار ذیل آیه (البقره/۲۱۹) آمده است: «إثم هر آن چیزی است که در آن ضرر و زیان باشد، در این صورت، به گناه، قمار، خمر و مطلق کار حرام از آن روی «إثم» گفته شده که ضرر هستند و از خیر بازمیدارند» (رشیدرضا، بیتا، ج۲: ۲۵۹). البتّه ایزوتسو بر آن است که «خطیئه» تقریباً همان معنای «إثم» را دارد و این از مثال زیر به خوبی روشن میشود: وَمَن یَکْسِبْ خَطِیئَهً أَوْ إِثْمًا…: و کسى که خطا یا گناهى مرتکب شودO (النّساء/۱۱۲) (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۵۰۷).
کلمه «خطیئه» به معنای عملی است که خطا در آن انباشته شده، استقرار یافته است و «خطا» آن فعلی است که بدون قصد از انسان سر زده باشد؛ مانند قتل خطا. همه اینها به حسب اصل لغت است، امّا بر حسب استعمال باید دانست که معنای کلمه «خطا» را توسعه دادهاند و به عنوان مجاز هر عملی که نمیبایست انجام شود، از مصادیق خطا شمردهاند و هر عمل و یا اثر عملی را که از آدمی بدون قصد سر زده باشد، «خطیئه» خواندهاند (که در این صورت، معصیت شمرده نمیشود) یا شایسته نبود که انسان قصد انجام آن را بکند (که در این صورت، معصیت و یا وبال معصیت به شمار میآید) و مراد از«کسب خطیئه» که در آیه ۱۱۲ سوره نساء آمده، همان معصیت است؛ یعنی انجام دادن عملی که میداند نباید انجام داد و آن عملی است که با قصد و عمد انجام شود، هرچند سزاوار نبوده که مورد قصد واقع شود (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۵: ۱۲۲ـ۱۲۱). معنای اصلی ریشه سامی واژه خطا، ظاهراً اشتباه کردن و از دست دادن بوده است و در حبشی به معنای پیدا نکردن و نیافتن است، از معنای خطا کردن در نشانهگیری است که مفهوم گناه کردن پیدا شده است (ر.ک؛ جفری، ۱۳۷۲: ۱۹۶).
۱۰ـ خیانت (اختنان)
یگانه معنای این واژه عبارت است از عمل (قول، فعل یا نیّت) برخلاف تعهّد، و آن عمل چیزی است که از فرد انتظار میرود و وظیفه اوست، خواه آن وظیفه امر تکوینی باشد، خواه تشریعی (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۱۵۲). مراد از خیانت، هر گونه تعدّی و تجاوز به حقّ دیگری است از سوی هرکس، نه فقط خیانت در امانت. راغب اصفهانی میگوید: «کلمه خیانت و کلمه نفاق هر دو به یک معناست، با این تفاوت که «خیانت» را در باب نفاقی به کار میبرند که در عهد و امانت بورزند. این معنا و کاربرد اصلی این دو کلمه است، ولی بعدها مورد استعمال دیگری پیدا کرده است. پس خیانت به معنای مخالفت با حق، بهوسیله نقض سرّی عهد است و مقابل خیانت، امانت است» (راغب اصفهانی، بیتا: ۱۶۲ و طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۱۹: ۶۹۳). در تفسیر مجمعالبیان هم آمده است: «خیانت، شکستن عهد در چیزی است که آدمی را در آن امین دانسته باشند، لیکن این معنا تنها معنای خیانت در امانت است، امّا خیانت به معنای عام، عبارت از نقض هر حقّی است که قرار داده باشند، چه عهد و چه امانت» (طبرسی، ۱۴۰۶ق.، ج ۴: ۴۵۴).
فرق خیانت و اختنان
«خیانت» مخالفت با حقّ و منع حقّ است با نقض عهد در نهان. در أقربالموارد آمده است: «اختنان همان خیانت است، جز اینکه اختنان از خیانت ابلغ و رساتر است» (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۳۱۵). راغب اصفهانی میگوید: «اختنان تحرّک میل انسان به خیانت است، نه خود خیانت، ولی عبارت «فَتابَ عَلَیکُم و عَفَا عَنکُم: پس توبه شما را پذیرفت و از شما درگذشت»، در آیه Pأُحِلَّ لَکُمْ لَیْلَهَ الصِّیَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَآئِکُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَّکُمْ وَأَنتُمْ لِبَاسٌ لَّهُنَّ عَلِمَ اللّهُ أَنَّکُمْ کُنتُمْ تَخْتانُونَ أَنفُسَکُمْ فَتَابَ عَلَیْکُمْ وَعَفَا عَنکُمْ…O (البقره/۱۸۷) نشان میدهد که آنها خیانت میکردهاند، نه اینکه میل به خیانت داشتهاند و بهتر است بگوییم که افتعال در اینجا برای مبالغه است. در این صورت، میتوان گفت که مراد از مبالغه در خیانت ادامه آن است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۳۱۵). «خائنه» گرچه اسم فاعل است، ولی در آیه ۱۳ سوره مائده معنی مصدری دارد و مساوی با خیانت است و منظور از آن، پیمانشکنیهای بنیاسرائیل است و «خوّان» در آیه ۱۰۷ سوره نساء به معنی بسیار خیانتکننده است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۷۵۵ـ۷۵۴).
۱۱ـ خوض
یگانه معنای این واژه عبارت است از فرو رفتن در چیزی که در آن فساد است و شرّ و فساد از لوازم مفهوم «خوض» است و «خَاضَ فِی القُرآن» یعنی باطل و شر را در قرآن وارد کرد (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۱۴۳ـ۱۴۲). راغب اصفهانی در مفردات آورده است که خوض در اصل به معنی وارد شدن تدریجی در آب و راه رفتن (و شنا کردن) در آن است، ولی بعداً به عنوان کنایه به معنی «ورود یا شروع به کارها یا سخنان زشت و بد» آمده است (راغب اصفهانی، بیتا: ۱۶۱). بنابراین، این واژه در قرآن مجید بیشتر به «وارد شدن در مطالب باطل و بیاساس» اطلاق شده است (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۷۴۸). در قرآن کریم، کلمه «خوض» در معنای ورود به آب اصلاً به کار نرفته است و در همه جا به معنای «خوض در باطل» است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۲: ۳۱۲). شعرانی این واژه را به معنای «به باطل مشورت کردن» آورده است (شعرانی، ۱۳۹۸ق.، ج ۱: ۲۴۳). این کلمه با مشتقّات خود، ۱۲ بار در قرآن به کار رفته است.
۱۲ـ رجس (رجز)
راغب واژه «رجس» را «شیء قذر و پلید» معنا کرده است و در مجمعالبیان از زجّاج نقل شده که «رجس نام هر کار تنفّرآور» است و از فرّاء نقل میکند که آن نظیر رجز است و شاید «رجز» و «رجس» یک کلمهاند و سین به زاء بدل شده است. در قرآن مجید چیزها و کارهایی که با رجس توصیف شده، عبارتند از: خمر، قمار، بُتها (المائده/۹۰)، میته، خون، گوشت خوک (الأنعام/۱۴۵) (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۵۶ـ۵۵). «رجز» در اصل به معنی «اضطراب و تزلزل» است که در نتیجه، همان اعمال و اخلاق ذمیمه به انسان دست میدهد، در حالی که بعضی این لغت را به معنی «عذاب» میدانند که بر اثر اعمال سوء که موجبات عذاب الهی را فراهم میکند، به وجود میآید و در قرآن مجید، واژه «رجز» غالباً به معنی «عذاب» آمده است. بعضی نیز معتقدند که «رجز» و «رجس» که به معنی «پلیدی» است، مرادف هستند (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۲: ۱۳۴). «رجز» (پلیدی) به معنای بُتها، هر گونه معصیت، اخلاق زشت و ناپسند، حُبّ دنیا که سرآغاز هر خطیئه و گناه است، عذاب الهی که نتیجه شرک و معصیت است و هر چیزی که انسان را از خدا غافل میکند، تفسیر شده است (ر.ک؛ همان: ۱۳۳). معمولاً «رجس» را به «شرک و بتپرستی و یا پلیدی و نجاست» ترجمه میکنند و آن را صورت دیگر از «رجز» که در آیه ۵۹ سوره البقره و در آیه ۱۳۴ سوره اعراف و غیره آمده، میشمارند (ر.ک؛ ابنمنظور، بیتا، ج۷: ۲۱۹ و راغب اصفهانی، بیتا: ۱۸۶ و…). امّا بر روی هم، دانشمندان در توجیه واژه احساس دشواری میکردهاند، چون زمخشری گمان میبرد که واژه غلط خوانده شده است و باید به عوض «رُجز» آن را رِجز خواند و سیوطی در الإتقان آن را صورتی دیگر از «رجز» به گویش قبیله هذیل میداند. امّا احتمال دارد که واژه همچنان که بِل و ارنس گمان بردهاند، واژه سریانی به معنی «خشم» باشد که در عبارت «غضبآینده»؛ مثلاً در انجیل متّی، باب ۳ آیه ۷ به کار رفته است (ر.ک؛ جفری، ۱۳۷۲: ۲۱۹). ایزوتسو مینویسد: «هرگاه مُهر «حرمت» (تابو) بر چیزی زده شود، آن چیز از سطح هستی معمولی بالاتر قرار میگیرد و حرمت به معنای اصلی دوگانه آن که هم پاکی و هم پلیدی را میرساند، پیدا میکند و به عبارت دیگر، «غیر قابل لمس» میشود. به نظر میرسد که جنبه اخیر شیء «حرمتدار» در قرآن مجید با کلمه «رِجس» بیان میگردد که واژهای است فوقالعاده پُرقدرت با معنای اصلی «پَلَشت و ناپاک». واژه «رِجس» احساس شدید بیزاری و «رانشِ» جسمانی را القاء میکند» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۴۹۴).
۱۳ـ زور
یگانه معنای این واژه عبارت است از «عدول از ظاهر در باطن با آراستن ظاهر (عدول عَنِ الظّاهر باطناً مَعَ تَسوِیَهِ الظَّاهر)، به معنای توجّه به خلاف ظاهر. زَور اسم مصدر است به معنای آنچه که از آن عدول به دست میآید که آن مخالف جریان طبیعی است. پس زور معنای نزدیک به «ریاء» را دارد و فرق بین زَور و کذب آن است که زَور همان دروغی است که در ظاهر زیبا و آراسته نشان داده میشود تا گمان شود که آن راست است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۴: ۳۶۵ـ۳۶۴). ابنفارس یگانه معنای آن را میل و عدول گرفته است و میگوید: «به دروغ، زَور میگویند چون از راه حق منحرف شده است و به ملاقاتکننده، زائر میگویند، چون او در هنگام زیارت تو از دیگران عدول کرده است» (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۴۴۳). طبرسی در مجمعالبیان میگوید: «کلمه «زَور» در اصل به معنای جلوه دادن باطل به صورت حق است» (طبرسی، ۱۴۰۶ق.: ج ۷: ۲۸۳). ظاهراً مراد از زَور، قول منحرف از حقّ و قول باطل است، اعمّ از اینکه دروغ باشد و یا غیر آن و از ردیف اَوثان و قول زَور که در آیه ۳۰ سوره حج آمده، به دست میآید که سخن باطل از نظر قرآن چنان کار زشتی است که در ردیف بُت و بُتپرستی است و از آیه ۴ سوره فرقان روشن میشود که گفتار ظالمانه، زَور است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۲۳۹). این واژه در آیه ۳۰ سوره حج در ارتباط با شرک به کار رفته است، امّا در آیات دیگر رنگی خاص ندارد. بیشتر به نظر میرسد که این واژه از ریشه ایرانی گرفته شده باشد. در فارسی، زَور به معنای دروغ و باطل آمده است. احتمال دارد که این واژه مستقیماً از فارسی میانه وارد زبان عربی هم شده باشد (ر.ک؛ جفری، ۱۳۷۲: ۲۴۰ـ۲۳۹).
۱۴ـ زیغ
در مجمعالبیان (ر.ک؛ طبرسی،۱۴۰۶ق.، ج۲: ۶۹۹)، النّهایه (ر.ک؛ ابناثیر، ۱۳۶۷، ج ۲: ۳۲۴) و نیز صحاح (ر.ک؛ جوهری، بیتا، ج ۴: ۱۳۲۰) این واژه به معنای «مطلق میل» گفتهاند. در قرآن همواره در میل خصوصی که «میل از حق» باشد به کار رفته است. از آیه ۷ سوره آلعمران ملاحظه میشود که «زیغ» در انحراف دل از حق به کار رفته است. در عدّهای از آیات مانند آیه ۱۷ سوره نجم، آیه ۱۰ سوره احزاب و آیه ۶۳ سوره ص، نسبت «زیغ» به چشم داده شده است و آن همان انحراف و اشتباه چشم است که واقع را در صورت دیگر ببیند (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۱۹۴). به بیان بهتر، زیغ عبارت است از میل نفسانی که برای آدمی پیش میآید و نفس را از استقامت منحرف میکند و لازمهاش انحراف از حقّ به سوی باطل است (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۲۸۵).
۱۵ـ ذَنب
راغب اصفهانی در مفردات آورده است: «ذنب در اصل، «دنباله چیزی را گرفتن» است. سپس به هر کاری که سرانجام آن وخیم باشد، استعمال شده است» (راغب اصفهانی، بیتا: ۱۸۴). ایزوتسو مینویسد: «قرآن اغلب این واژه را درباره گناهان شریرانه علیه خداوند به کار میبرد و مصادیق آن عبارتند از: ۱ـ تکذیب: یعنی دروغ بستن به خدا (آلعمران/۱۱). ۲ـ کفر (الأنفال/۵۲). ۳ـ استکبار (العنکبوت/۴۰ـ۳۹). وی با استناد به آیات ۱۳۵ـ۱۳۴ سوره آلعمران، ذَنب را در بر گیرنده فحشاء و ظلم میداند» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۵۰۰ـ۴۹۸). یگانه معنای این واژه عبارت است از تبعیّت با قیود تأخّر، اتّصال و پستی. همچنین با در نظر گرفتن این قیود، بر گناهی که به گناهکار ملحق شده است و از او جدا نمیشود، اطلاق میشود (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۳۳۴). ذَنب عبارت از هر عملی است که دنبال آن ضرری یا فوت نفعی و مصلحتی بوده باشد. این کلمه مرادف با معصیت (نافرمانی) نیست، بلکه معنای آن، اعمّ است (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۲۴۶). به عبارت دیگر، هر عمل نیکو که فوت آن پشیمانی آورد و توبه از آن معقول باشد نیز ذَنب نامیده میشود، هرچند مرتکب آن مستحقّ عقاب نباشد، بلکه هرچند حسرت آورد، مانند آنکه نماز صبح را برای آنکه خواب مانده، ترک کند و روزه ماه رمضان را برای سفر یا مرض افطار کند، پس همیشه ذَنب از تقصیر و آمرزش خاص تخلّف از فرمان خدایی نیست (ر.ک؛ شعرانی، ۱۳۹۸ق.، ج ۱: ۲۸۰). در آیه Pوَاسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَO که در آیه ۵۵ سوره غافر آمده، به نظر میآید مراد از این ذَنب، خیالهایی است که درباره توفیق و پیشرفت اسلام به قلب مبارک آن حضرت راه مییافت که آیا این دین پیش میرود؟ (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۲۵).
فرق بین ذَنب، وِزر، خطا، معصیت، حوب، إثم و جُرم
فرق بین ذَنب، وِزر، خطا، معصیت، حوب، إثم و جُرم این است که نظر در ذَنب به خاطر پیوستگی و پستی و دنبال کردن است و در «وِزر» به خاطر سنگینی و سنگین بودن تحمّل آن است و در «خطا» به خاطر خطیئه است و در «معصیت» به خاطر نافرمانی دستور و خلاف تکلیف است و در «حوب» به دلیل راندن و رانده شدن است و در «إثم» به سبب کوتاهی و کُندی است و در «جُرم» به خاطر انقطاع از حقّ است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۳۳۵ـ۳۳۴).
فرق خطیئه و ذنب
ذَنب کاری است که انجام آن زشت است و به دنبال آن، مذمّت و عقاب میآید، در حالی که در آیات ۲۹ و ۹۷ سوره یوسف از کار برادران یوسف تعبیر به «خطا» کرده، به خاطر اعتذار و حمل بر خطا و اشتباه و غفلت، چراکه در آن اعمال از روی عمد و به نیّت گناه انجام نگرفته است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۳: ۸۰ـ۷۹). ولی ایزوتسو با استناد به آیه ۹۷ سوره یوسف، ذَنب و خطا را یکی میداند (ر.ک؛ ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۵۰۹) و در جای دیگر مینویسد: «بیضاوی (در انوار التّنزیل و اسرار التّأویل، ذیل آیه ۲۹ سوره یوسف) گفته است که ذَنب مفهومی است که در سطح بالاتری از خطیئه قرار دارد و عامل «قصد» یا «نیّت» را به عنوان «فصل» یعنی وجه افتراق خطیئه از ذَنب یاد کرده است؛ به عبارت دیگر، بنا بر گفته بیضاوی، خطیئه به آن ذَنب اطلاق میشود که از روی قصد و نیّت انجام گرفته باشد» (همان، ۱۴۱۸ق.: ۷۷).
۱۶ـ سُحت
یگانه معنای این واژه عبارت است از مفهوم عامی که شامل مکروه، خبیث و هدر است. پس هر چیزی که در عُرف، مکروه، خبیث یا هدر است، سُحت است و إسحات یعنی ساقط و باطل کردن چیزی یا مکروه یا خبیث شمردن آن. Pفَیُسْحِتَکُمْ بِعَذَابٍO (طه/ ۶۱)؛ یعنی شما را از مقام حقّ و انسانیّت ساقط میکند (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۵: ۷۰). زمانی که گفته شود: «سحت الشّیء» یعنی مستأصل و نابود شد. مال سُحت، هر حرامی است که به خورنده آن ننگ و عار آورد و وجه تسمیه آن این است که باقی نمیماند. صاحب مفردات «سُحت» را پوستی معنا کرده که از چیزی کنده میشود و در وجه تسمیه آن میگوید: «گویی حرام، دین و مروّت شخص را از بین میبرد» (راغب اصفهانی، بیتا: ۲۳۱).
سُحت در تفاسیر و روایات به موارد زیر اطلاق شده است:
ـ رشوه گرفتن در قضاوت، قیمت سگ، اُجرت زانیه، قیمت مشروب، خوردن مال یتیم، ربا و غیره (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج۳: ۲۳۷). Pأَکَّالُونَ لِلسُّحْتِO (المائده/۴۲)، یعنی چیزی را میخورند که دین آنان را از بین میبرد (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۵: ۵۱۸). این واژه یک اصطلاح خاصّ و فنّی است و آیات در بر دارنده آن از گروه آیات متأخّر مدنی هستند. اشپرنگر حدس میزند که این اصطلاح از یهودیان گرفته شده است (ر.ک؛ جفری، ۱۳۷۲: ۲۵۳).
۱۷ـ سرف
سرف (به فتح اوّل و دوم) به معنای تجاوز از حدّ است. در صحاح گوید: «السَّرَفُ ضِدُّ القَصدِ» (جوهری، ۱۳۶۷، ج ۴: ۱۳۷۳). راغب در مفردات گوید: «آن تجاوز از حدّ است در هر کار، هرچند در انفاق شهرت دارد» (راغب اصفهانی، بیتا: ۴۰۷). در أقربالموارد آمده است: «آن ضدّ میانهروی، تجاوز از حدّ و اعتدال است» (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۲۵۷). باید دانست «اسراف» و «سرف» هر دو به یک معنی است، ولی به عقیده طبرسی، «اگر تجاوز در جانب افراط باشد، اسراف گفته میشود و اگر در جانب تقصیر باشد، سرف» (طبرسی، ۱۴۰۶ق.، ج ۳: ۱۵). استعمال آن در قرآن همه جا از باب إفعال است:Pقُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَهِ اللَّهِ …: بگو: اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید…O (الزّمر/ ۵۳). علاّمه طباطبائی در المیزان فرموده است: «گویی معنی جنایت یا نظیر آن به «أَسرَفُوا» تضمین شده است، لذا با «عَلَی» متعدّی گردیده است. اسراف بر نفس آن است که بر آن با ارتکاب گناه تعدّی شود، اعمّ از آنکه با شرک یا با گناهان صغیره و کبیره باشد» (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۲۵۷).
البتّه ایزوتسو درباره اسراف (مصدر از ریشه سرف) دیدگاه دیگری دارد. وی معتقد است که اسراف در اصل، معنای درگذشتن از حدّ لازم دارد، بیآنکه متضمّن مفهوم تخطّی و تجاوز به حقوق دیگران باشد؛ به عبارت دیگر، اسراف به معنای «بریز و بپاش کردن» است، لذا نامتعادل بودن و زیادهروی کردن است و آیات ۳۱ سوره اعراف و آیه ۱۴۲ سوره انعام در توصیف زیادهروی کردن در خوردن و آشامیدن به کار رفته است. البتّه این عمل خودبهخود خطا و گناه نیست. امّا هنگامیکه فوقالعاده از حدّ بگذرد، از نظر اخلاقی خطا و ناپسند به حساب میآید. در این معنا، اسراف چیزی است که خداوند از آن بیزار و متنفّر است (ر.ک؛ ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۳۵۴).
در یک جمعبندی، میتوان گفت که در بافتهای قرآن، مُسرِف به معانی ذیل آمده است:
الف) کسی که در خوردن و آشامیدن زیادهروی میکند (الأعراف /۳۱). ب) کسی که عمل لواط را انجام دهد (الأعراف/۸۱ـ۸۰). ج) کسی که هرگز عمل صالح از او سر نمیزند و جز فساد در زمین نمیپراکند (الشّعراء/ ۱۵۲ـ۱۵۱). د) کسی که در صداقت و صمیمیّت فرستاده خدا شکّ و تردید میکند و درباره آیات الهی به مجادلههای عبث و بیهوده میپردازد (غافر/ ۳۵ـ۳۴). هـ) مترادف با کافر، مشرک و بُتپرست (غافر/ ۴۳ـ۴۲). و) کسی که در انکار زیادهروی کرده، از «حدود» تخطّی میکند (المائده/ ۳۲).
۱۸ـ سوء (سیّئه و سوأی)
ابنفارس میگوید که سوء از باب قبح است و «رجل أسوأ» یعنی «قبیح» و برای همین گناه، سیّئه نامیده شده است و آتش جهنّم، در آیه ۱۰ سوره روم به خاطر زشتی منظره آن، «سوأی» نامیده شده است (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۴۷۵). مصطفوی میگوید: «یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که در ذات خود زیبا نیست، چه در عمل، موضوع، حکم، امر قلبی یا معنوی و یا غیره باشد» (مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۵: ۲۵۱). سوء به ضمّ سین، بنا بر قول صاحب صحاح (ر.ک؛ جوهری، بیتا، ج ۱: ۵۵)، قاموس (ر.ک؛ فیرزوآبادی، بیتا، ج ۱: ۲۱)، اسم است و بنا بر نظر بیضاوی (ر.ک؛ بیضاوی، ۱۴۱۸ق.، ج ۵: ۱۲۷) مصدر است و بنا بر قول صاحب مفردات، به معنی هر چیز اندوهآور است (ر.ک؛ راغب اصفهانی، بیتا: ۴۴۱). «سوء» به فتح سین نیز مصدر است به معنی «بدی» و به نظر قرشی، مصدر به معنی فاعل است؛ مثلاً «دائرهالسّوء» که در آیه ۹۸ سوره توبه آمده است؛ یعنی بلای حزنآور (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۳۴۷ـ۳۴۶). سوء در آیه ۲۲ سوره طه را به معنی «مرض و آفت» گفتهاند (ر.ک؛ همان: ۳۴۹) و در آیه ۲۴ سوره یوسف به معنی بدنامی یا خیانت است (ر.ک؛ همان، ج ۵: ۱۵۴). علاّمه طباطبائی(ره) میفرماید: «سوء به چیزی گفته میشود که مورد نفرت انسان و اجتماع انسانی باشد و درجه شدید آن را فحشاء گویند؛ مانند زنا. این کلمه معصیت یا قصد معصیت را شامل است. ظاهراً تردید بین «سوء» و «ظلم به نفس» در آیه Pوَمَن یَعْمَلْ سُوءًا أَوْ یَظْلِمْ نَفْسَهُ…: کسى که کار بدى انجام دهد یا به خود ستم کند…O (النّساء/۱۱۰) و درجهبندی این دو که ظلم به نفس در درجه بعد از «سوء» قرار گرفته، برای آن است که مراد از سوء، تعدّی به غیر و مراد از ظلم تعدّی به نفس است یا به علّت آن است که سوء چیزی است سادهتر و سبکتر از ظلم؛ مثل معصیت صغیره نسبت به کبیره» (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۰۸).
«سَیّئ» وصف است به معنی «بد و قبیح» (فاطر/ ۴۶ و الإسراء/ ۳۸) و «سیّئه» مؤنّث «سیّئ» است و آن پیوسته وصف آید مثل خصلت سیّئه، عادت سیّئه و امثال آن. اگر آن را لازم بگیریم، به معنی بد و قبیح است و اگر متعدّی بدانیم، معنای «بدآور و محزونکننده» میدهد (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۳۴۸). جمع سیّئه در قرآن، سیّئات است و آن در قرآن به معنی گناه، شفاعت بد و آثار وصفی گناهان از قبیل تیرگی قلوب، رفتن آبروها، آمدن عذاب دنیوی و غیره است. از سوی دیگر، سیّئه گویا گاهی به «گناه» هم اطلاق شده است (الأنعام/۱۶۰) (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۳۴۸ و همان، ج ۵: ۱۱۰).
علاّمه طباطبائی(ره) در باب «سیّئه» میفرماید: «این کلمه به حادثه یا عملی اطلاق میگردد که در آن زشتی باشد. لذا گاهی به مصائب و حوادث بدی که برای انسان اتّفاق میافتد، اطلاق میگردد؛ مانند آیه P…وَمَا أَصَابَکَ مِن سَیِّئَهٍ فَمِن نَّفْسِکَ…: …و آنچه از بدى به تو مىرسد، از سوى خود توست…O (النّساء/ ۷۹) وPوَیَسْتَعْجِلُونَکَ بِالسَّیِّئَهِ…: و از تو تقاضاى شتاب در سیّئه (و عذاب) مىکنند…O (الرّعد/۶). گاهی هم به نتایج معاصی و آثار دنیوی و اُخروی آن گفته میشود؛ مانند آیه Pفَأَصَابَهُمْ سَیِّئَاتُ مَا کَسَبُوا…: سپس بدیهاى کارهایشان به آنها رسید..O (الزّمر/۵۱). در حقیقت، به همان معنای قبل میگردد. گاهی به خود معصیت نیز گفته میشود؛ مثل Pوَجَزَاءُ سَیِّئَهٍ سَیِّئَهٌ مِّثْلُهَا…: و کیفر بدى، مجازاتى است همانند آن…» (الشّوری/۴۰). «سیّئه» به معنی معصیت و گاهی به مطلق معاصی، چه کبیره و چه صغیره اطلاق میگردد؛ مانند Pأًمْ حَسِبَ الَّذِینَ اجْتَرَحُوا السَّیِّئَاتِ…: آیا کسانى که مرتکب بدیها و گناهان شدند، گمان کردند…O (الجاثیه/۲۱). گاهی نیز فقط به گناهان صغیره گفته میشود؛ مانند: Pإِن تَجْتَنِبُواْ کَبَآئِرَ مَا تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُکَفِّرْ عَنکُمْ سَیِّئَاتِکُمْ…: اگر از گناهان بزرگى که از آن نهى مىشوید، پرهیز کنید، گناهان کوچک شما را مىپوشانیم…O (النّساء/۳۱). چون در صورتی که از گناهان کبیره دوری شود، فقط گناهان صغیره میماند» (تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۰۹ـ۳۰۸). «سوآی» مؤنّث «أسوأ» و یا مصدر است مثل بُشری (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۳: ۳۴۷) و حالتی را گویند که صاحب آن از آن در رنج باشد (تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۰۶). ایزوتسو مینویسد: «واژه سیّئه که تقریباً معادل «بد» و «زشت» است، میتواند در بعضی بافتها مانند آیات ۹۲ و ۹۳ سوره اعراف به معنای سختی، بدبختی و نومیدی به کار رود» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۷۶).
۱۹ـ صغیره
یگانه معنای این کلمه عبارت است از: «تحقّق ذلّت به گونهای که صاحب آن به آن ذلّت اعتراف کند. و آن نقطه مقابل کبر است و مشتقّات واژه «صغر» هم در امور مادّی و هم در امور معنوی به کار میرود؛ امور مادّی مانند: Pوَلاَ یُنفِقُونَ نَفَقَهً صَغِیرَهً وَلاَ کَبِیرَهً وَلاَ یَقْطَعُونَ وَادِیًا إِلاَّ کُتِبَ لَهُمْ لِیَجْزِیَهُمُ اللّهُ أَحْسَنَ مَا کَانُواْ یَعْمَلُونَO (التّوبه/۱۲۱) و آیه ۲۴ سوره اسراء. امور معنوی نیز مانند: Pقَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَO (الأعراف/ ۱۳) و آیه ۱۱۹ سوره اعراف، آیه ۲۹ سوره توبه و آیه ۳۷ سوره نمل. گاهی این واژه در امور، اعمّ از مادّی و معنوی میآید؛ مانند: آیات القمر/۵۳، الکهف/۵۹، یونس/۶۱، چراکه ضبط آنچه که متعلّق به آثار انسان و غیر آن است، منحصر در مادّیات نیست، بلکه معنویّات مهمتر و اَولی است. کلمه «صغیر» بر وزن فعیل دلالت بر ثبوت صغر دارد (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۶: ۲۴۳).
علاّمه طباطبائی در تفسیر آیه ۴۹ سوره کهف مینویسد: «دو کلمه «صغیره» و «کبیره» وصفاَند که در جای موصوف خود که همان خطیئه یا معصیت و یا رستگاری و امثال آن نشستهاند» (طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۱۳: ۳۲۴). ایشان میافزایند: «ترس مجرمان از آنچه در کتاب است، دلالت میکند بر اینکه مراد از «صغیره» و «کبیره»، گناهان صغیره و کبیره است» (همان، ج ۴: ۳۲۴). راغب اصفهانی مینویسد: «صغیر و کبیر در آیات ۵۳ سوره قمر، ۴۹ سوره کهف، ۶۱ سوره یونس به قدر و ارزش خیر و شرّ و به اعتبار یکدیگر ذکر شده است» (راغب اصفهانی، بیتا: ۴۸۵). برخی از تفاسیر صریحاً «صغیره» را در آیه ۴۹ سوره کهف به معنای «گناه» آوردهاند (ر.ک؛ فخر رازی، ۱۴۲۰ق.، ج ۲۱: ۴۷۰؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۳: ۳۲۴ و قرشی، ۱۳۶۷، ج ۶: ۷۶).
۲۰ـ عثی
راغب در مفردات میگوید: «عیث و عثی با اینکه دو واژه هستند، از نظر معنا به هم نزدیک هستند، با این تفاوت که واژه «عیث» بیشتر در فسادهایی گفته میشود که محسوس باشد، به خلاف واژه «عثی» که بیشتر در فسادهای معنوی و غیرحسّی به کار میرود؛ مانند آیه P…وَلاَ تَعْثَوْاْ فِی الأَرْضِ مُفْسِدِینَ: و در زمین به فساد سر برمداریدO (هود /۸۵)» (راغب اصفهانی، بیتا: ۳۳۳). یگانه معنای این واژه عبارت است از: «پیوسته خارج شدن از اعتدال و از مصادیق آن، ظهور فساد با خروج از عدل و صلاح است» (مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۸: ۳۳). صاحب المنار این واژه را به معنای «نشر فساد» میداند (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۴: ۲۱۹). ابنفارس میگوید: «عثی کلمهای است که بر فساد دلالت میکند» (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۷۱۱).
۲۱ـ عَدو (عداوه، عدوان)
یگانه معنای این واژه عبارت است از: «تجاوز به حقوق دیگران» (مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۸: ۶۳). این واژه دلالت میکند بر تجاوز در چیزی و اقدام کردن (تقدّم) به آنچه که شایسته است به آن اکتفا شود (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۷۱۹). راغب اصفهانی میگوید: «عدو به معنای تجاوز و ضدّ التیام است که اگر نسبت به قلب غیرملتئم لحاظ شود، گفته میشود «عداوه» و «معاداه» (دشمنی) و اگر نسبت به راه رفتن غیرملتئم لحاظ شود، میگویند عَدو (دویدن) و اگر نسبت به معاشرت غیرملتئم لحاظ گردد، «عُدوان و عدوّ» گویند و از این باب است قول خدای تعالی که میفرماید: Pوَلاَ تَسُبُّواْ الَّذِینَ یَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ فَیَسُبُّواْ اللّهَ عَدْوًا بِغَیْرِ عِلْمٍ…: به (معبود) کسانى که غیر خدا را مىخوانند، دشنام ندهید، مبادا آنها (نیز) از روى (ظلم و) جهل، خدا را دشنام دهند!…O (الأنعام/ ۱۰۸)» (راغب اصفهانی، بیتا: ۳۳۸). از مقابله عدوان با إثم در آیات البقره/ ۸۵، المائده/۲ و۶۲ و المجادله/ ۸ و۹ چنین برمیآید که مراد از «إثم»، گناه نسبت به خویش و مراد از «عدوان»، ظلم به دیگران است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۴: ۳۰۸). ابنفارس «عدوان» را به معنی ظلم آشکار گرفته (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۷۱۹)، ولی علاّمه طباطبائی(ره) آن را به معنی مطلق تجاوز، چه مذموم و چه ممدوح میداند (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۸۱).
اگر عدوات با بغضاء، یکجا بیاید (الممتحنه/۴)، ظاهراً مراد از عداوت، دشمنی ظاهری و مراد از بغضاء، کینه قلبی است، اگرچه عداوت به معنی مطلق تجاوز قلبی است. در أقربالموارد آمده است: «عداوت به معنی خصومت و دوری است و به قولی آن اخصّ از بغضاء است که هر عدوّ مبغض است و گاهی آنکه دشمن نیست، مبغض است» (قرشی، ۱۳۶۷، ج ۴: ۳۰۸). ولی علاّمه طباطبائی(ره) عداوت را به معنی خشم توأم با تجاوز عملی میداند (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۸۱). ایزوتسو مینویسد: «واژه اعتداء که معنای تقریبی آن «پا فراگذاشتن از حدّ خود» است و معنای تعدّی و تخطّی نسبت به دیگران را یافته است، با واژه ظلم در قلمرو وسیعی از معناهای خود همانند یکدیگر هستند. در حقیقت، در موارد مهمّ بسیاری کلمه معتدّی به مثابه مترادف تامّ و تمام ظلم عمل میکند، چراکه یکی از وجوه و جنبههای ظلم، عبارت از شکستن و تجاوز از حدود الله است و واژه اعتداء در این معنا نیز درست در اوضاع و احوال مشابه به کار رفته است (البقره/۶۵). همچنین کلمه تکذیب که یکی از وجوه ویژه کفر است، از لحاظ معنایی در ارتباط نزدیک با اعتداء به کار رفته است (مثل: المطفّفین/۱۲ـ۱۰)» (ر.ک؛ ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۳۵۳ـ ۳۴۹).
تفاوت عُدوان و إثم
۱ـ إثم همواره به معنای جرم و عُدوان به معنای ظلم است (المائده/ ۶۳) (ر.ک؛ کلانتری، ۱۳۶۳: ۱۲). ۲ـ إثم آن قِسم اعمال است که اثر سوء دارد، ولی اثر سوء آن از مرتکب آن به دیگران تجاوز نمیکند؛ مانند میگساری و بینمازی، امّا عدوان، زشتی است که ضرر آن دامنگیر دیگران هم میشود؛ مانند گناهان مربوط به حقّالناس (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۱۴).
تفاوت إثم و عدوان و معصیهالرّسول(المجادله/ ۸)
«إثم» شامل گناهانی است که جنبه فردی دارد (مانند شُرب خمر) و «عدوان» ناظر به اموری است که موجب تعدّی بر حقوق دیگران است. امّا «معصیهالرّسول» مربوط به فرمانهایی است که شخص پیامبر(ص) به عنوان رئیس حکومت اسلامی در زمینه مصالح جامعه مسلمین صادر میکند (ر.ک؛ شریعتمداری، ۱۳۷۲، ج ۱: ۳۲).
۲۲ـ عصیان (معصیت)
این واژه در دو معنای متباین به کار میرود: ۱ـ تجمّع. ۲ـ فُرقه. عاصی نیز یعنی «جدا شده»، زمانی که از مادرش در دنبالهروی جدا شود (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۷۵۳ـ۷۵۲). مصطفوی، یگانه معنای آن را «دنبالهروی نکردن» دانسته است (مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۷: ۱۵۹). عصیان به معنی متأثّر نشدن یا به زحمت متأثّر شدن است؛ مثلاً گفته میشود: «کسرته فعصی: خواستم آن را بشکنم، امّا نشکست». البتّه این معنی، همانگونه که در اوامر و نواهی مولوی تصوّر میشود، در مورد اوامر و نواهی ارشادی نیز متصوّر است، چه اینکه بسیار میشود که شخص از آنها متأثّر نشود یا به زحمت در او تأثیر کند. اگر فعل عصیان از نظر مسلمانان عبارت است از مخالفت دستورهای مولوی؛ مانند امر به نماز، روزه و حج یا نهی از شرابخواری و زنا، اصطلاح تازهای است که از طرف قانونگذار اسلام یا پیروان او قرار داده شده است و با تعمیم معنی آن از نظر لغت و مفهوم متعارف منافات ندارد. تفاوت «فسوق» و «عصیان» این است که فسوق عبارت از خروج از طاعت به سوی معصیت است و عصیان عبارت از خود معصیت است (ر.ک؛ تاجدینی، ۱۳۸۲: ۳۹۵ و۴۴۱).
مراد از عصیان حضرت آدم(ع) در آیه Pوَعَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی: و [این گونه] آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفتO (طه/۱۲۱)، مخالفت اوست در خوردن از شجره، پیروی از وسوسه شیطان و غوایت او به قرینه آیات قبل و بعد، و نیز محروم شدن از زندگی در جنّت که از آن اخراج گردید. معصیت نیز به معنی عصیان است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۵: ۱۲). ایزوتسو معتقد است: «معنای کلمه عصیان (سرکشی کردن از فرمان کسی) بسیار نزدیک است به معنای اعتداء. در حقیقت، این دو واژه اغلب در کنار یکدیگر در قرآن دیده میشوند (البقره/۶۱)» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۳۵۲).
۲۳ـ عوج
یگانه معنای این واژه عبارت است از انعطاف از اعتدال و استقامت (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۸: ۲۴۹). عوج (بر وزن عنب) اسم مصدر است و در آیات قرآن جز آیه (طه/۱۰۷)، درباره انحراف و کجی معنوی به کار رفته است. عدم عوج عبارت دیگری از «حق بودن» است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۵: ۶۵ـ۶۴). از نظر صاحب مجمعالبیان، عوج در انحراف امور نادیدنی چون اعتقادات و سخن گفتن به کار میرود (ر.ک؛ طبرسی، ۱۴۰۶ق. ، ج ۶ و ۷: ۶۹۲).
۲۴ـ فحش (فحشاء ـ فاحشه)
یگانه معنای این واژه عبارت از زشتی آشکار (القبح البیّن) (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۹: ۳۵). ثعالبی در فقهاللّغه میگوید: «هر امری که موافق با حق نباشد، به آن فاحشه گفته میشود. درجه شدید سوء را (یعنی چیزی که مورد نفرت انسان و اجتماع انسانی است) «فحشاء» میگویند (ر.ک؛ شعرانی و قریب، ۱۳۹۸ق.، ج ۲: ۲۴۸). هر چیزی که از اندازه خود تجاوز کند، «فاحش» نامیده میشود و آن فقط در مورادی است که مورد کراهت است (ر.ک؛ ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۸۰۸). فاحشه در اصطلاح، عمل زشتی را گویند که جامعه به سبب مفاسد اجتماعی آن و رفع نکردن ضروریّات مردم، آن را قبیح شمارد (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۶: ۴۶). استعمال این واژه در زنا شایع است (ر.ک؛ همان، ج۴: ۳۵). همچنین در قرآن مجید بر لواط و سحق نیز اطلاق شده است (ر.ک؛ همان: ۳۷۴). این واژه بر گناهان صغیره اطلاق نمیشود (ر.ک؛ همان: ۳۵). زمخشری ذیل آیه ۱۶۹ سوره بقره، فحشاء را قبیح خارج از حد گفته است. فحشاء و فاحشه در قرآن به زنا (الإسراء/۳۲)، لواط (النّمل/۵۴ و الأعراف/۸۰)، مساحقه (النّساء/ ۱۵) به قولی، تزویج نامادری (ازدواج با زن پدر پس از وفات پدر) (النّساء/۲۲) و هر کار بسیار زشت گفته شده است و در آیه (الطّلاق/ ۱) به معنی اذیّت اهل خانه و دشنام دادن است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۵: ۱۵۴ـ۱۵۳). یکی از ویژگیهای فحشاء و فاحشه آن است که در قرآن اغلب اوقات در ارتباط با نام شیطان استعمال میشود (ر.ک؛ ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۴۸۲).
تفاوت فاحشه، إثم و بغی
مراد از «فاحشه»، گناهانی است که حدّ اعلای شناعت و زشتی را داشته باشد؛ مانند زنا، لواط و امثال آن. منظور از «إثم»، گناهانی است که باعث انحطاط، ذلّت و سقوط در زندگی گردد؛ مانند میگساری که آبروی آدمی، مال، عِرض و جانش را تباه میسازد. منظور از «بغی»، تعدّی کردن و طلب کردن چیزی است که حقّ طلب کردن آن را نداشته باشد؛ مانند انواع ظلمها و تعدّیها بر مردم و استیلاء غیرمشروع بر آنان (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۸: ۱۰۶).
تفاوت فاحشه و سوء
ایزوتسو مینویسد: «مفسّران کوشیدهاند که میان سوء و فحشاء در آیه ۲۴ سوره یوسف، تمایز گذارند… که هیچ یک کاملاً در خور اعتماد نیست. آنچه میتوان از همه آنها استنباط کرد، این است که دو واژه تقریباً مترادف یکدیگر هستند و با توجّه به بافت متن روشن است که مراد از عبارت سوء و فحشاء، زناست… و در آیه ۷۸ سوره هود عمل زشت قوم لوط (یعنی لواط)، بهوسیله واژه سیّئات بیان شده است و این شاهد دیگری است بر آنکه (ف ـ ح ـ ش) و (س ـ و ـ ء) در مواردی این چنین، تقریباً مترادف یکدیگر احساس میشوند» (همان، ۱۳۷۸: ۴۸۱ـ۴۸۰).
۲۵ـ فسق
یگانه معنای این واژه عبارت است از خروج از مقرّرات دینی یا عقلی یا طبیعی لازم (ر.ک؛ مصطفوی،۱۳۶۰، ج ۹: ۸۹) و در اصطلاح، خروج از زیّ بندگی را گویند (ر.ک؛ طباطبائی، ۱۳۷۴، ج ۱۳: ۱۰۶). گناهکار، فاسق است، چراکه به نسبت گناه از شرع و حق کنار رفته است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۵: ۱۷۶). عرب میگوید: «فسقت الرّطبه عن قشرها: یعنی (هسته) خرما از پوستش خارج شد». ابناعرابی گوید: کلمه فاسق هرگز در شعر و سخن جاهلیّت شنیده نشده است و این عجیب است، چراکه این واژه عربی است، ولی در شعر جاهلی نیامده است» (ابنفارس، ۱۴۲۲ق.: ۸۱۷). واژه فسق، به صورت استعاره در بیرون شدن از راه حق و پرده دریدن استعمال شده است و حقیقت ثانوی پیدا کرده است و نیز اعمّ از کفر است و به گناه کم یا زیاد اطلاق میگردد ولیکن متعارف شده به گناهی که زیاد باشد» (شعرانی و قریب، ۱۳۹۸ق.، ج ۲: ۲۵۹).
ایزوتسو مینویسد: «واژه فاسق در کلام و الهیّات اسلامی در دورههای بعد [از نزول قرآن] به عنوان یک اصطلاح فنّی بر «مرتکب کبیره»، یعنی کسی که مرتکب گناه کبیره شده، اطلاق میگردد و این معنا را مییابد، امّا در عهد قرآن، واژه فاسق هنوز این معنای فنّی را نداشته است. ایشان برای فاسق ویژگیهای زیر را برمیشمارد:
۱ـ فاسق مترادف با کافر به کار رفته است (البقره/۹۹ و التّوبه/۸۴)، ولی فاسق کافرِ محض نیست؛ زیرا دستکم اسماً هم که شده است. وی در زمره مسلمانان است، امّا مسلمانی است متزلزل و متلوّن که در هر فرصتی ماهیّت منافقانه خویش را بروز میدهد.
۲ـ ناسازگاری میان گفتار و کردار. اصلِ «حرف زدن و عمل نکردن» و اخلاصِ لفظی نشان دادن و در عمل خلاف آن انجام دادن به نظر میرسد، آن عنصری است که در این آیات قرآنی، نقش اساسی و قاطع در تعیین وجه افتراق و مشخّصه یک انسان فاسق دارد. در تجزیه و تحلیل نهایی، این نیز نمود و ظهوری از کفر است، امّا رنگ معنایی خاصّی بر آن افزوده شده است که آن را از لحاظ معنایی به «نفاق» نزدیکتر از کفر محض میسازد و در نتیجه، در آیه Pإِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَO (التّوبه/ ۶۷) میبینیم که مردم منافق، «فاسق» خوانده شدهاند.
۳ـ بیوفایی و خیانت؛ مانند قوم فرعون که وعده خود را میشکنند و قرآن از آنها به عنوان «فاسقین» یاد میکند (الزّخرف/۵۴ـ۴۶).
۴ـ اقدام علیه اراده و خواست خداوند. دست یازیدن به هرکاری که علیه و ضدّ خواست و اراده خداوند باشد، خواه این کار نقض حرمتی یا سر باز زدن از امری باشد، در قرآن مجید، «فسق» خوانده شده است و مستوجب کیفری سخت دانسته شده است. گاهی قدم از این نیز فراتر نهاده میشود و فسق بر آنچه مورد بیزاری و کراهت خداوند است، اطلاق میگردد. فسق در برخی بافتها (مثلاً: الکهف/۴۸) به جای نیاوردن امر خداوند است و در برخی دیگر (مانند البقره/۲۸۲) اقدام در به جای آوردن آنچه نهی شده، میباشد. فسق گاهی معنایی «پلید و زشت از نظر خداوند» پیدا میکند. در قرآن مجید، قمار مَیسَر (نوعی قمار با تیرهای پیشگویی)، خوردن از آنچه جز به نام خداوند تقدیس شده (الأنعام/۱۲۱)، لواط (العنکبوت/ ۳۴)، افتراء و تهمت (النّور/۴)، همه کارهایی است که لفظ فسق بر آنها اطلاق گشته است (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۳۲۴ـ۳۲۳).
۵ـ فسق در مقابل ایمان: به سخنی کلّیتر، تمام اعمال که ناظر بر کفر نهادی و پنهانی در مقابل ایمان باشد، فسق نامیده میشود. از این رو، در آیه ۸۱ سوره مائده میبینیم که فاسق درست در مقابل مؤمن به کار رفته است، چون ایمان پیروی کردن از هدایت الهی و در نتیجه، گام برداشتن در صراط مستقیم است و آن کس که چنین نکند، فاسق است (الحدید /۲۶). به همین دلیل، «از یاد بردن خدا»، فسق محسوب میشود؛ به این معنا که منجر به فسق میشود (الحشر/ ۱۹). در آیه ۳۴ سوره توبه، عبارت «اَلَّذِینَ فَسَقُوا» یعنی کسانی که مرتکب فسق میشوند، به آن مشرکان و بُتپرستانی اطلاق میشود که برای خدا شریک قائل میشوند. بنابراین، روشن است که شرک هم موردی از فسق میباشد (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۳۲۷ـ۳۲۶).
۲۶ـ کبیره
این واژه در قرآن مجید به معنای «گناه بزرگ» به کار رفته است (الکهف/ ۴۹) و موراد زیر را شامل میشود: ۱ـ شرک (اکبر کبائر) (المائده/۷۲). ۲ـ قتل نفس (النّساء/۹۳). ۳ـ خوردن مال یتیم به ناحق (النّساء/۱۰). ۴ـ أکل ربا (البقره/۲۷۵). ۵ـ فرار از جنگ (با شرایط) (الأنفال/۱۶). ۶ـ زنا (الفرقان/۶۹). ۷ـ نسبت دادن زنا به زنان عفیف (النّور/۲۳) و گناهان دیگر.
در روایات نیز علاوه بر آنچه گفته شد، به موارد زیر نیز اشاره شده است: ۱ـ یأس از رحمت خدا. ۲ـ ایمنی از مکر خدا. ۳ـ عقوق والدین. ۴ـ سحر. ۵ـ سوگند دروغ. ۶ـ خیانت. ۷ـ منع زکات. ۸ـ شهادت باطل. ۹ـ کتمان شهادت. ۱۰ـ شرابخواری. ۱۱ـ ترک نماز. ۱۲ـ نقض عهد. ۱۳ـ قطع رَحِم. ۱۴ـ خوردن مرده، گوشت خوک، خون و گوشت حیوانی که به هنگام ذبح نام خدا برآن برده نشده. ۱۵ـ سحت (حرام). ۱۶ـ قمار. ۱۷ـ کم کردن تراز و پیمانه. ۱۸ـ لواط. ۱۹ـ یاری ستمکاران.۲۰ـ اعتماد به ستمگران. ۲۱ـ ندادن حقوق مردم با امکان. ۲۲ـ دروغ. ۲۳ـ خودپسندی. ۲۴ـ اسراف. ۲۵ـ تبذیر. ۲۶ـ سبک شمردن حج. ۲۷ـ جنگ با اولیاءالله. ۲۸ـ اشتغال به لهو و لعب. ۲۹ـ اصرار بر ذنوب (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۶: ۸۱ـ۷۹).
۲۷ـ لَمَم
این واژه تنها یک بار و در آیه زیر به کار رفته است: Pالَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ…O (النّجم/۳۲). در کتابهای لغت و از نظر برخی از مفسّران، «لَمَم» به صورتهای زیر تفسیر شده است:
۱ـ کاری که انسان ناگهان انجام میدهد و به آن عادت ندارد (ر.ک؛ طریحی، ۱۳۷۵، ج ۶: ۱۶۳). ۲ـ لَمَم آن کاری است که موجب حدّ دنیایی و عذاب آخرتی نمیشود (ر.ک؛ همان). ۳ـ گناهان صغیره است، چنانکه در صحاح، صغائر الذنوب گفته است و راغب آن را تعبیر از «صغیر» دانسته است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۶: ۷۷). ۴ـ بنا بر تفسیر اهل بیت(ع) که آن را گناه گهگاهی فرمودهاند، شامل صغائر و کبائر است؛ زیرا گناهی که انسان گهگاه مرتکب میشود، ممکن است صغیره یا کبیره باشد (همان). ۵ـ بیضاوی آن را چنین تفسیر کرده است: «مَا قَلَّ وَ صَغَرَ فَاِنَّهُ مَغفُورٌ مِن مُجتَنَبِی الکَبَائِرِ: آنچه که کم و کوچک باشد، چراکه آن از کسانی که از گناهان کبیره دوری میکنند، بخشیده شده است» (بیضاوی، ۱۴۱۸ق.: ج ۵: ۱۶۱). ۶ـ گناهی که مؤمن انجام آن را قصد کرده، ولی آن را تحقّق نمیبخشد (فخر رازی،۱۴۲۰ق.، ج ۲۹: ۲۷۰). ۷ـ گناهی که مؤمن انجام میدهد و فوراً پشیمان میشود (همان). ۸ـ گناه کوچک (همان).
۲۸ـ نُکر (منکر)
یگانه معنای این واژه عبارت است از آنچه که عقل سالم به خوبی آن اعتراف نمیکند، بلکه به زشتی آن حکم میکند. فرق بین فحشاء و منکر این است که فحشاء عبارت است از چیزی که در آن زشتی آشکار باشد و منکر کاری است که عقل آن را به عنوان معروف نمیشناسد و نزد عقلا ناشناخته است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۱۲: ۲۴۱ـ۲۳۹). منظور از منکر در قرآن معصیت است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۷: ۱۱۰). ایزوتسو مینویسد: «منکر دلالت میکند بر مفهوم و اندیشه جامع و کلّی «بد» از نظر دینی، و به هر عملی اطلاق میشود که با احکام الهی در تعارض باشد و به گفته بیضاوی در ذیل آیه ۷۱ سوره توبه، معادل کفر و معاصی است. واژه «نُکر» در آیه ۷۴ سوره کهف از لحاظ معنایی درست همان معنای منکر را دارد. واژه «منکر» در آیه ۲ سوره مجادله و جاهای دیگر، از لحاظ معنایی، وجوه مشترک بسیاری با مفهوم زشت و ناشایسته (فحشاء) دارد و این امر از آنجا دانسته میشود که کلمه «منکر» گاهی در ترکیب با کلمه فحشاء، واژهای است که این مفاهیم را بیان میکند» (ایزوتسو، ۱۳۷۸: ۴۴۲ـ۴۴۱).
۲۹ـ وِزر
وِزر (بر وزن جِسر) به معنی سنگینی است (ر.ک؛ مصطفوی، ۱۳۶۰، ج ۱۳: ۹۴) و در آیه Pوَ وَضَعْنَا عَنکَ وِزْرَکO (الإنشراح/۲)، به معنای «اندوه ناشی از آزار کفّار» است (ر.ک؛ طبرسی، ۱۴۰۶ق.، ج ۱۰: ۷۷۱) و اغلب (مثلاً؛ طه/۱۰۰ و الأنعام /۱۶۴) در معنای «گناه» به کار رفته که بار سنگینی بر گردن گناهکار است (ر.ک؛ قرشی، ۱۳۶۷، ج ۷: ۲۰۶ـ۲۰۵). طبرسی آن را به معنای بار سنگینی از گناه که حمل آن بر گناهکار سخت است، آورده است (طبرسی، ۱۴۰۶ق.، ج ۸ـ۷: ۴۷).
نتیجهگیری
در قرآن کریم، ۲۹ واژه بار معنایی «گناه» دارد که شناخت دقیق آنها نقش مهمّی در فهم صحیح آیات قرآن دارد و توجّه نکردن به تفاوت معنایی هر یک از آنها، موجب بدفهمی آیات و در نتیجه، تفسیر به رأی میشود. توجّه به تفاوتهای معنایی واژههای مربوط به گناه در برخی از آیات اعتقادی، باعث تفسیر صحیح آن آیات شده است و ما را در پاسخ به شبهات اعتقادی از قبیل عصمت انبیاء یاری میدهد.
مراجع
قرآن کریم.
ابناثیر جزری، مبارک بن محمّد. (۱۳۶۷). النّهایه فی غریب الحدیث و الأثر. تحقیق و تصحیح: محمود محمّد طناحی و طاهر احمد زاوی. چاپ چهارم. قم: مؤسّسه مطبوعاتی اسماعیلیان.
ابنفارس، احمد. (۱۴۲۲ق.). معجم مقاییس اللّغه. الطبعه الأولی. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
ایزوتسو، توشیهیکو. (۱۳۷۸). مفاهیم اخلاقی ـ دینی در قرآن مجید. ترجمه فریدون بدرهای. چاپ اوّل. تهران: نشر و پژوهش فرزان روز.
بیضاوی، عبدالله بن عمر. (۱۴۱۸ق.). أنوار التّنزیل و أسرار التّأویل. الطبعه الأولی. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
تاجدینی، علی. (۱۳۸۲). فرهنگ جاویدان المیزان. چاپ اوّل. تهران: نشر مهاجر.
جفری، آرتور. (۱۳۷۲). واژههای دخیل در قرآن. ترجمه فریدون بدرهای. چاپ اوّل. تهران: انتشارات توس.
جوهری، اسماعیل بن حمّاد. (بیتا). الصّحاح (تاج اللّغه و صحاح العربیّه). تحقیق و تصحیح احمد عبدالغفور عطّار. الطبعه الأولی. بیروت: دار العلم للملایین.
راغب اصفهانی، حسین بن محمّد. (بیتا). المفردات. تهران: دفتر نشر کتاب.
رشیدرضا، محمّد. (۱۳۵۷). تفسیر القرآن الحکیم الشهیر بتفسیر المنار. بیروت: بینا.
سجّادی، سیّد جعفر. (۱۳۵۷). فرهنگ معارف اسلامی. تهران: شرکت مؤلّفان و مترجمان ایران.
شریعتمداری، جعفر. (۱۳۷۲). شرح و تفسیر لغات قرآن بر اساس تفسیر نمونه. چاپ اوّل. مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی.
شعرانی، ابوالحسن و محمّد قریب. (۱۳۹۸ق.). نثر طوبی. چاپ دوم. تهران: انتشارات کتابفروشی اسلامیّه.
طباطبائی، سیّد محمّدحسین. (۱۳۷۴). المیزان فی تفسیر القرآن. ترجمه سیّد محمّدباقر موسوی همدانی. چاپ پنجم. قم: نشر فرهنگی رجاء.
طبرسی، ابوعلی فضل بن حسن. (۱۴۰۶ق.). مجمعالبیان فی تفسیر القرآن. الطبعه الأولی. بیروت: دار المعرفه.
طریحی، فخرالدّین بن محمّد. (۱۳۷۵). مجمع البحرین. تحقیق و تصحیح احمد حسینی اشکوری. چاپ سوم. تهران: انتشارات مرتضوی.
فخرالدّین رازی، محمّد بن عمر. (۱۴۲۰ق.). مفاتیح الغیب. الطبعه الثّالثه. بیروت: دار احیاء التّراث العربی.
فیروزآبادی، محمّد بن یعقوب. (بیتا). القاموس المحیط. چاپ اوّل. بیروت: دار الکتب العلمیّه.
قرشی، سیّد علیاکبر. (۱۳۶۷). قاموس قرآن. چاپ پنجم. تهران: دار الکتب الإسلامیّه.
کلانتری، الیاس. (۱۳۶۳). لغات قرآن در تفسیر مجمعالبیان. چاپ اوّل. تهران: انتشارات بیان.
مصطفوی، حسن. (۱۳۶۰). التّحقیق فی کلمات القرآن الکریم. تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
منبع:
مجله سراج منیر: مقاله ۷، دوره ۵، شماره ۱۷، زمستان ۱۳۹۳، صفحه ۱۵۹-۱۸۷
نوع مقاله: علمی- ترویجی
نویسندگان:
حمید جلیلیان* ؛ سید ابوالفضل حسینی بناب
دانشگاه آزاد اسلامی واحد بناب