گریزناپذیر بودن همسایه مردم آزار برای مؤمن
امام صادق علیهالسلام فرمود: مؤمن از یکی از سه چیز خلاصی ندارد و گاهی هر سه در او جمع میشود، یا بعضی از افراد خانه در را به رویش میبندند و بدینوسیله او را اذیت میکنند، یا همسایه او را اذیت میکند، یا کسی در راه برآوردن نیازمندیهایش به او آزار میرساند و اگر مؤمن بر قلّه کوهی باشد خدای عزّ و جلّ شیطانی را میفرستد تا او را اذیت کند و درعینحال او را باایمانش مأنوس میکند که از هیچکس وحشت نداشته باشد.[۱]
امام جعفر صادق علیهالسلام فرمود: اگر مؤمن در قلّه کوهی ساکن باشد خدا کسی را برای آزار او میفرستد تا از این طریق پاداشی از جانب خدا به او برسد.[۲]
– امام جعفر صادق علیهالسلام فرمود: در عالم نبوده و نمیباشد و نخواهد بود مؤمنی مگر اینکه دارای همسایهای باشد که او را اذیت کند و اگر مؤمن در جزیرهای از جزیرههای دریا باشد خدا کسی را میفرستد که او را اذیت نماید.[۳]
از پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم روایت شده است: «دنیا، زندان مؤمن است و بهشت کافر و مؤمن اگر در سوراخ موش باشد، خداوند کسی را برپا دارد تا او را آزار رساند و نیز نباشد در دنیا مؤمنی جز آنکه همسایهاش آزارش دهد.»[۴]
هنگامیکه رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم در مکّه به سر میبردند، همسایگان بد رفتاری مدام اسباب آزار و اذیت آن وجود با کرامت را فراهم مینمودند. حضرت علی علیهالسلام در خطبه دوم نهج البلاغه به دوران جاهلیت اشاره کرده و میفرماید:
فتنه مانند حیوان پیروزمندی که طعمه خود را زیر دست و پای خود له کرده بود، گردن بر میافراشت؛ مردم در فتنهها گم گشته بودند؛ در بهترین خانهها بابدترین همسایگان زندگی میکردند.
با بعثت حضرت رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم و پایداری آن حضرت و پیوستن روز افزون مردم به او، اشراف مکّه که در همسایگی آن حضرت اقامت داشتند، به وحشت افتادند. ابوجهل که در زمره همسایگان بد رفتار پیامبر بود، خطاب به مخالفان پیامبر گفت: به نظر من این سر و دست شکستن همسایه، دیگر فایدهای ندارد و باید چنان او را اذیت کنیم که خسته شده و همسایگی با ما را ترک گوید. آنان گفتند: چه کنیم؟ او گفت: وقتی محمّد از کوچه عبور میکند، از بالای پشت بام بر سرش خاکستر میریزیم.
مجری این نقشه، فردی به نام عامر – از افراد شرور محلّه – بود. او یک روز که خاتم رسولان از کوچهای عبور مینمود، طشتی از خاکستر بر سر مبارک آن حضرت ریخت؛ در این حال، دشمنان پیامبر خندیدند و فریاد زدند و اشعار بدی را خواندند و منتظر عکس العمل پیامبر گردیدند؛ ولی با شگفتی مشاهده کردند آن حضرت به آرامی خاکسترها را از خود دور نمود و ضمن پاک کردن جامه خویش با مهربانی به مردم نگریست!
روزهای بعد، این عمل تکرار شد و هر بار آنان با شکیبایی، بردباری و ملایمت پیامبر مواجه شدند. یک روز که پیامبر از کوچه عبور مینمود، مشاهده کرد چیزی بر سرش ریخته نشد، از جوانی پرسید: این فردی که هر روز بر سرم خاکستر میریخت، کجاست و چه وضعی دارد؟ او جواب داد: اگر منظورتان عامر است، او اکنون در بستر بیماری به سر میبرد. رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم به عیادت وی رفت و از حالش جویا گردید و برای شفایش دعا کرد. بارسنگین خجالت و شرمساری بیش از بیماری، عامر را اذیت میکرد؛ ولی حال تازهای به وی دست داد، احساس کرد دیگر نسبت به همسایهاش کینه ندارد و به او علاقه مند گردیده است. در حالی که به شدّت میگریست و ابوجهل را بهعنوان محرّک رفتار بد خویش معرّفی میکرد، لحاف را از روی خود کنار زد و خطاب به پیامبر عرض کرد: میخواهم مسلمان شوم؛ آیا لیاقت آن را دارم؟
رحمت عالمیان با مهربانی فرمود: آری! در این حال، همسایهای که به بهترین انسان روی زمین اذیت میرساند، اسلام آورد و عهد کرد تا آخر عمر در کنار پیامبر باشد و با دشمنان اسلام و قرآن مبارزه کند.
ابولهب – عموی پیامبر – جزو همسایگانی بود که حضرت محمّد صلیالله علیه و آله و سلم از آزارش مصون نبود. حضرت خدیجه علیها السلام هنگامیکه دست نوازش بر سر دخترانش – که در آن زمان، عروس ابولهب بودند – میکشید، گفت: فرزندانم! ما گرفتار بد همسایگانی هستیم، اکنون چارهای جز صبر نداریم. آیا سزاوار است این مردم، پیامبر را که جز صلاح و نیکی سخن نگفته، این قدر اذیت کنند؟
امّ جمیل – زن ابولهب – بوتههای خار را از بیابان جمع میکرد و بر سر راه پیامبر میریخت و به شوهرش میگفت: ما برای کسب رضایت تو، این همسایه را آزار میدهیم. در این میان، آنان صدای رسول اکرم صلیالله علیه و آله و سلم را شنیدند که آهسته میفرمود: «آیا همسایگان باید اینگونه رفتار کنند؟!»
امّا امّ جمیل از اینکه توانسته است همسایه خود را بیازارد، شادمان به نظر میرسید.
اذیت این مخالفان در حدّی بود که قرآن درباره ابولهب فرمود: «تبّت یدا ابی لهبٍ و تبّ…»؛ شکسته باد دو دست ابولهب!…
امّ جمیل نیز به سزای خود رسید و ابولهب بعد از پیروزی مسلمانان در «جنگ بدر» از شدّت ناراحتی دق کرد و مُرد.
در این جنگ، پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم بر دهانه چاهی که کشتگان مشرکان را در آن افکنده بودند، ایستاد و فرمود:
«شما چه بد همسایگانی برای رسول خدا بودید! او را از منزلش که در مکّه بود، بیرون نمودید، سپس با وی جنگیدید! آنچه را که خدا به من وعده داده است، دیدم که حق است…»[۵]
اما در مدینه نیز همسایگانی بودند که پیامبر را آزار میدادند که قرآن بدین موضوع اشاره میکند:
«لئن لم ینته المنافقون والّذین فی قلوبهم مرض والمرجفون فی المدینه لنغرینّک بهم ثمّ لایجاورونک فیها الاّ قلیلاً»[۶]؛ اگر منافقان و آنان که در دلهایشان مرضی است و آنها که در مدینه به شایعه افکنی میپردازند و از کار خود دست بر ندارند، تو را بر آنها مسلّط میگردانیم تا از آن پس جز اندکی با تو در شهر همسایه نباشند.
به همین دلیل است که پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله و سلم میفرمود:
«من و پیامبران قبل از من، پیوسته گرفتار کسانی بودیم که ما را اذیت میکردند.»[۷]
و نیز میفرمود: «ما گروه پیامبران، بلاکش ترین مردمان هستیم.»[۸]
[۱]. اصول کافی، ج ۴، ص ۴۹۷، ح ۱ ح ۹ (حقّ الجوار).
[۲]. علل الشرائع، ص ۲۶.
[۳]. اصول کافی، ج ۴، ص ۴۹۷، ح ۹ (حقّ الجوار)،
[۴]. بحارالانوار، ج ۷۱، کتاب العشره باب حقّ الجار.
[۵]. معادشناسی، علاّمه تهرانی، ج ۲، ص ۲۴۲.
[۶]. احزاب / ۶۰.
[۷]. علل الشّرایع، ج ۱، ص ۲۶.
[۸]. همان، ج ۲، ب ۴۰، ص ۱۶۹.