محمد رضا رنجبر

استاد محمد رضا رنجبر: طبق قانون فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی،پس از مدت کوتاهی آنرا به آهنرُبا تبدیل میکند، حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی،میشود بدبختی رُبا، و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود خوشبختی…

چک با کوچکترین قلم خوردگی از اعتبار می افتد، مگر اینکه پشت نویسی شود ، گناه ، قلم خوردگی است ، و آدم را از چشم خدا می اندازد، توبه اما ، پشت نویسی است. استاد محمد رضا رنجبر

استاد محمد رضا رنجبر: بچه ها را ببین !    به زمین که می خورند چه شیونی سر می دهند! مادرها را ببین!   بلافاصله شربتی ،شکلاتی به دست آنها می دهند! و بچه ها آرام می شوند. می دانی چرا (به این زودی آرام می شوند)؟ چون با خود حساب و کتاب می…

ببین! من اگر روی یه کاغذ یه خط عمود کوتاه بکشم هیچ معلوم نمی کنه که عدد یک هست ویا حرف الف. درسته؟ کی حرف بودن یا عدد بودنش معلوم میشه؟ وقتی کنارش چیزی بنویسم ،  درسته؟ اگر عدد نوشتم یعنی عدده ؛ و اگر حرف نوشتم یعنی حرفه .…

آب وقتی بجوش آمد از خودش کم و کسر می شود. تو هم وقتی جوشی و عصبانی می شوی، خودت کم و سبک می شوی؛ ظرف آب را اگر از روی اجاق برداشته و جابجا کنی راحت از جوش می افتد، تو هم وقت جوش آمدن و خشم ، اگر مکانت را تغییر دهی تو هم به راحتی…

مادرها ، به وقتش بچه ها را از شیر می گیرند، ولی بچه ها مثل ابر بهار اشک می ریزند، مادرها اما هیچ اعتنایی نمی کنند، بیچاره بچه ها خبر ندارند که این مادر های مهربان می خواهند برابر شان سفره هایی از غذا پهن کنند. ای خوشا به حال…

کلمه آفتاب را که می شنوی به یاد چه می افتی؟ به یاد آسمان ، مگه نه؟ به یاد خورشید؛ مگه نه؟ به یاد یک چشمه نور ، مگه نه؟ حالا اگر کسی به آخر همین کلمه آفتاب حرف "ه" اضاف کند، چه می شنوی ؟ چه می شود؟ آفتابه ، مگه نه؟ ببین ! گاهی یک حرف ،…

ببین! نسیم اگر غنچه ای را شکفته و گل می کند؛ خودش هم عطر و بویی پیدا می کند؛ خودش هم دل انگیز و دل آویز می شود. ببین! بعضی در همین حوالی ؛ در پیچ و خم زندگی همچون غنچه اند ؛ گرهی خورده به کارشان که مگو ! اگر می توانی نسیم…

یک نهر آب وقتی شتابان به باغ می رسد و تمام باغ را سبز و خرم می کند که میانه راه جوی های فرعی سر راهش سبز نشوند، و گر نه هر کدام قسمتی از آن را با خود می برند، در نتیجه هر چه پیش تر می رود رمق و شتابش  کم و کمتر می شود و دیگر یا به باغ نمی…